<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

طبق معمول...یه  همچین جاهایی نام همدیگر را بلند آواز می دهند..

از فاطی و زری ومامد و منصور و مسعود و...مختار خان،

تا گُلی و علی و مرضی و

ابی و 

راضی و اسی.


بجز مختار خان،مابقی نام ها،اسم عزیزان و بستگان و دوستان مان هستند.

مثلا ،مامد،مخفف محمد،نام پدر ام.مثلا زری،دختر دایی مامان.فاطی ،زن دایی.گلی زن شاپور.ابی پسردایی مامان...

بگذریم،

بفرمایید ببینم!؟شده تا حالا نام شما را آواز نداده !!برگردین؟!؟

اونوقت مامان تون چی؟ایشان نپرسیدن ؟شما فلانی ای؟مثلا شما مامدی؟مسعودی؟علی و

ابی و اِسی و راضی ای؟برگشتی؟

                                

ببینید و

 بشنوید...؛چرخی در بازار بزنید...



نظرات 3 + ارسال نظر
مهرداد یکشنبه 13 مهر 1399 ساعت 19:05

زندگی جاری بود در این فیلم با همه پستی و بلندی‌ها

بله.زندگی با همه ی پستی و بلندی هاش جاریِ...والهی شکر بابتش

زندگی یکشنبه 13 مهر 1399 ساعت 08:36 http://mkihan.blogfa.com

مرسی خاخور جان برای همه چی و برای همه مهربانی هات
خداوند شما را برای عزیزان عزیز ات نگه دار باشد
و بازار تره بار را دوست دارم عطر سبزی ها .. اوف در هیچ کجای جهان مثل ایران نیست باور کن مخصوصن عطر ریحان و نعنا و لوبیا پلو با گوشت و ادویه ای که در ایران پخته می شه را هیچ کجای دیگر نمی تونی ببینی و بادنجان سرخ شده با کوجه فرنگی و ادویه و مقداری گوشت سرخ شده! اونوقت میشه خورشت بادنجان و البته من همینطور بدون پلو دوست دارم و باور کن خاخور هیچ جای جهان نیست اینهایی که گفتم!
خیلی جاها رفتم و شاید بعضی جاها چیزهایی شبیه اینها باشه ولی خود اینها نیست فیکه شبیه شکله اما عطر و مزه اینها زمین تا آسمان متفاوت

باور کن ..............
مرسی
هر چند ما در وطن خویش غریبیم

جان تان بی بلا برارم
مرسی از همه آرزوهای خوب و نیک تان...
چه عطربو هایی رو یاد آور شدین
ریحان و نعناع،یک رایحه ی دلپذیرِ.
دادای من ام عاااشق لوبیا پلوعه.سارا اما دوست نداره.درعوض عاااشق بادنجان سرخ شده اس!والبته املت با فلفل ترشی
من که دنیا رو نگشتم.علاقه ای ام به گشتنش ندارم.ولیکن صد درصد با شما موافقم،هیچ کجای دنیا وطن آدم نمیشه .
اوه،پسر
دشمنت غریب باشه.شما دنیا دیده اید.قطعا هرکجای دنیا تشریف ببرید،آشنایی هست.وآشنا سخن آشنا نگاه می دارد.یکیش داکتر دندانپزشک تان

باشماق شنبه 12 مهر 1399 ساعت 09:34

سلام
چه بازاری
کدوم شهر شمال هست
ما وقتی شمال می رویم دو جا را شناسایی می کنیم
مسجد و تره بار
یک بار دیگه فکر پسرم در آمد گفت شما باید همان خانه بنشینید
دیگه هم با ما مسافرت نیامد

سلام بر شما
آستانه اشرفیه و
سیاهکل؛دوشنبه ها و پنج شنبه ها بازار روز داره.
مسافت بین سیاهکل و آستانه،وبلعکس زیاد نیست.
من ام نمی تونم از بین این دو ، یکی شو انتخاب کنم
واینجورِ که ،گاهی از سمت رشت ،به سمت آستانه اشرفیه و سیاهکل می ریم،گاهی از سیاهکل به آستانه.. .واینجورِ که مسیر رفت و برگشت مون تکراری نیست و
از همان راهی که رفتیم،بر نمی گردیم.واین خیلی خوبه.

مسافرت خوبه،من اما خسته و اذیت میشم،
وآن چند باری ام که از رشت خارج شدم؛ بازار،رستوران،هتل.
مثلا حاضر شدیم بریم بیرون.یه دفعه اى گفتم نمی یام. پشت پنجره برف می بارید /رفتن ....
من ام چای به دست به تماشای برف ایستادم..
یهو کلید چرخید و
تو دل ام گفتم.زرشک!
ده دقیقه خواستیم تنهاباشیم.فورا برگشتن؟
چهره چرخوندیم سمت در،
یه خانم با گاری و کپه ی ملحفه ها رسید.
وعینهو مثال آنهایی که مشق ها شونو ننوشتن/معلم شونو می بینن..همان گونه شد.وشروع کرد به عذرخواهی.که خانم ببخشید.بخدا ما فکر نمی کردیم کسی باشه.. دیدم که همه رفتن...

گفتم،میخواستم برم.ولی نرفتم.الانم نمی خوام برم.تا برگشتن شونم ام همین جور، حاظر برای بیرون رفتن می مونم. ..

آمدن شما و نیمه باز ماندن در ،هیچ ایرادی نداره...
مودب و مهربان بود،دید کاری نیست!ماندو از زندگیش گفت...
واین گفتنش،همانند دیدن و شنیدن یک فیلم،در ژانر درام اجتماعی بود.که آدم دلش میخواد ،بعد تماشاکردنش،بره قدم بزنه.یا پشت پنجره به دور دست ها خیره شه...
تنهاباشه...
وفکر کنه...
ولی خوب.بیرون رفته ها پنج دقیقه بعد رفتنش ،برگشتن و
بابت همون پنج دقیقه..خدارا سپاس.




واما بازار رفتن.از میان خانم های کلللل فامیلم،فقط با مامانم و
خاله جان ام بازار رفتن رو دوست دارم.
آقایان فامیل،دایی کوچیه و برادرهام.
پر حوصله و خوش گردشن.
واز خوبی های پدر اینه که،منو مامان این وری بریم،پدر اون وری می ره.والبته مدتیه که دیگه اون وری ام نمی ره.برای خودش یه دوستی پیدا کرده.بعد با پسر دوستش ام دوست شده.واینجورِ که درکنار رفقای کرمانشاهیش می مانه،تا خریدهای مامان تموم شه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد