<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

ئه ی هه وار!

     

 قدیم ها به پله"چینه" میگفتن.

به پایین پله ها"چینه جیر".

عمه شهر بانو! 

با یه سطل آب و جارو . . . میره چینه و چینه جیر رو آب و جارو میکنه!...

کارش  تمام میشه و

زمان برگشتنش...

چشم تون روز بد نبینه الهی. . ،

از پله ی دوم لیز میخوره...پخش چینه جیر میشه. .,

دو شب! مریض خونه می خوابوننش.

دست و پاش کبود می شه.

گونه اش میشکنه...

واز همه مهم تر؛حافظه اش !!

دیروز_مامان رفته بود عیادتش!

فاطی ازش پرسید؛

مامان؟اینو میشناسی؟

عمه شهربانو !گفت؛پری! دختر کبلایی!!

بعد یهو پرسید،

مشتی کو؟

فاطی گفت؛قبرستان!"

گفت عهههه.خدا نکنه.

عمه شهربانو ۱۷ سالش بود ازدواج کرد.

مش میرزا علیِ خدابیامرز پسر خاله ی پدرِ آقاجان بود.

که با داشتن سه فرزند؛بیست و هجده و

شونزده ساله.میاد خاستگاری عمه شهربانوی ۱۷ ساله.

سَر رو درواسی!!!؟+ بانماز باخداییِ مشتی!!!!!؟ عمه رو میدن به مشتی!

میگفتن زن مشتی پنجه ی آفتاب. جوان و زیبا بود.

چرا مشتی زنش رو طلاق داد ؟خوب!به ام نگفتن.... 

ولی میدونم بچه های مشتی با عمه خوب بودن!


بعد مراسم خاله جان.

حرف  از مردها و عشق و عاشقی و زن هاشد.

عمه از قدیم های خودش و عمه گلبانو بیچاره گفت.

یهو ازش پرسیدم،

شما مشتی رو دوست داشتی عمه؟

گفت, قدیما کسی اختیاردوست داشتن اش رو نداشت.

با  لحن خجالت طوری گفت،عی سا منو میخواست.

طفلی قیافیه ی علامت سوال ام رو دید.ابروهاشو برد بالا گفت عیسا؟،پسر عمه عیسایِ؟پاشاکی؟

آهاااان.

یادم افتاد.

عی سا.همونی که شبیه ی ویگنِ.

گفت،شب عروسی عیسا  پشت سرم نشست  گفت،تو باید زن این پیر مرد!می شدی ؟شهربانو؟!

گفت، من چه کاره بودم؟بریدن و دوختن.گفت گریه ام گرفت.

گفت؛ساز و ناقاره تموم که شد... مهمان ها که رفتن و 

مشتی  کمربندشو باز کردو

تا میخورد کتکم زد.


کمربند مشتی! چرم اصل بود.

 اَجی  آهسته گفت،آره !بی صاحاب بمانس.