<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

خوشا رها کردن و رفتن. . .

نظرات 4 + ارسال نظر
س .ج یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 13:23

مامانی جونم

جونت سلامت

طاها شنبه 26 مهر 1399 ساعت 11:49

سلام

خوشا ماندن در بند کمند یار...

سلام بر شما
بله دقیقا"
و از منظر مونث!
خوشا دست بر کاکل یار فرو بری و
بیس جامپ نمایی...

خیلی ممنون از حضور همیشه خوب شما آقای دکتر طاها!

باشماق شنبه 26 مهر 1399 ساعت 07:39

چه داستان پر غصه ی بود شهربانو
زمان سربازی
پیرمرد فکر هشتاد سال داشت از زنش که شاید شانزده سال هم نداشت
به پاسگاه شکایت کرد
یعنی با کمربند چرمی
گربه را دم حجله کشت

مشتی سالِ ۸۴ فوت کرد.
یادمه چه در غیباب و چه در حضور عمه شهربانو ،همیشه مشتی مودبانه حرف می زدو برخورد می کرد.متقابل ان عمه نیز هم.والبته گه گاهی از آن چشم قره های کشدار به اش می زد.ما هم بچه بودیم وطبعا از بزرگترها چیز یاد می گرفتیم.واین گونه شد که،نسخه برداری کردیم ...وادای عمه را می گرفتیم.مثلا آن روزی که همخدمتی خان دایی آمده بود عیادتش،وقتی خواست پیاله چای اش را هورت بکشه.به اش چشم غره زدیم و
بد موقعی خنده اش گرفت و...‌چای با قند پرید گلوش!..به سُرفه و اهه اهم افتاد.
ما پنج ونیم ساله بودیم
گفته بود چایی مو خوردم.تو رو می زام تو گونی با خودم می برم پیش آلاله.
چسبیدم به خاله جان.
خاله گفت، داره شوخی می کنه.
واینجور شد که ،کلام خاله و
هورت اسی و
توام چشم غره ای که... به معنای مرض داری منو می ترسونی؟ ادقام شد و..اجی می زد پشت پاش.میگفت.کوته ی بوکشتی!

باشماق شنبه 26 مهر 1399 ساعت 07:16

با درود
حیف نیست آدم این جا را رها کند و برود
کجا مثل این جا گیر می آید !
کودک های درونت مرا به فکر واداشت
یاد زمان کارمندی اوفتادم
دو پسر جوان در محیط کار می گشتند
گفتم اینا گی باشند
گفتند پسرهای فلانی اند
خب به سن فلانی نمیخورد که چنین پسرانی داشته باشند
مگر اینکه ده ساله ازدواج کرده باشد و یازده ساله اولی و دوازده ساله دومی را آورده باشد
رفتم از دومی و سومی سوال کردم
همگی به اتفاق گفتند اینها فرزندان فلانی اند
بالاخره پنجمین نفر گفت زیاد کنجکاوی نکن
و اصل قضیه را شرح داد

درود بر شما
"مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گل ها(شور رهایی) می دانید؟"
#فروغ_ فرخزاد

اتفاقا مامان من ام همیشه اصل قضیه می گه!
منتهی غریبه ها باورشون نمیشه،من و مردشریف بچه های اول و دومِ مامان مون ایم.آنها فکر میکنند ،چوپان خواهر و برادر ناتنی داره.

کودکان درون من ام
هیچ قضیه ای ندارن.
محیط خانواده و حیطه تربیتی بر ما اثرگزار بوده.و در رشد عاطفی،اخلاقی و ذهنمی مون نقش اساسی داشته.در واقع_ وی - در زنجیره ای از روابط با خانواده و خویشان و نزدیکان بوده..و طبق تحقیقات و شواهد.. تربیت وی بنحو مقتضی و مطلوب صورت پذیرفته
والبته که خداوند ما رو اینگونه آفریده ؛نیمی ز ترکستان.نیمی زفرغانه.نیمی از آب و گِل.نیمی زجان و دل.نیمی لب دریا،نیمی همه در دانه
اصل قضیه از زبان مادرم اینه که ،
کودک های درون ام
یکی مست و یکی شیداست.همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد