یک گلوله
یک مغز
یک روز.
سکانسی ازhttps://fa.m.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%84%D9%88%D8%B2%D8%A2%D9%BE_(%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85)
بهترینhttps://www.digikala.com/mag/best-films-of-abbas-kiarostami/
پ.ن؛
یه وقت هایی
آدم خسته و بی حوصله اس.
خسته ؟
از کار.
از هوا.
از سرو صدا.
از ترافیک.
از پخت و پز.
از شستن و رفتن.
از حرف.
از توضیح.
از جمله ای.
از کلمه ای.
از حروفی حتی.
و حرفش نمیاد.
نهایتا ،
مث همین پست.چند واژه ای و ایما و اشاره ای.
البته.عنوان مرتبط با دیدن سکانس بود.که وقت شنیدن صدای آقای کیارستمی.
به ذهنم آمد.
همین.
خلاصه اینکه؛
ممنون که حوصله میکنید و
می خوانید.
آخه خدا بیامرز دوستای نابابی داشت مثل ژولیت بینوش
حاثود.
بنده خدا.ژولیت کجاش ناباب بود
چه این طور باشه
بله،والبته با شیطنت و مزاح طور
چطور ؟شما اشک بچه ی مردم درمیاری؟اینجا لج بچه ی مردم درمیارن
با درود
وقتی به سن شما بودم همین طور بود
دلم تنگ می شد
غصه دار می شدم
حوصله نداشتم کسی باهام حرف بزنه
ولی الان ندرتا اینگونه می شوم
انگار سن بالا بره آدم به جایی می رسه که چیزی ندارد که دیگه بابتش دلتنگ بشود
******
دیشب در مسجد نزدیک بود نمازگزاران به جون هم بیفتن و چوب و چماق بکشند
صدای داد و جیغ شون هر لحظه بالاتر می رفت
موضوع از این قرار بود آقایی بلند شد و گفت
نماز خیلی طول می کشد ما ها که رهگذریمدوست داریم سریع بخوانیم و برویم
حاج آقا گفت اشکالی ندارد شما مغرب را بخوانید به جماعت
و عشا را بگذارید در منزل
یکی از نمازگذار ها اعتراض کرد
بقیه به حمایت از امام جماعت وارد بحث شدند
کار به چوب و چماق می خواست بکشد
دعای کمیل هم خوانده نشد
هنگام خروج به خودم گفتم این آقای معترض و داد و قال کن که بعضی وقتا پیش نماز می شد حالا باید برومنماز هایی که به او اقتدا کرده ام را دوباره بخوانم
****
و اما پسر و عروس دنبال کارشون هستند که مهاجرت کنند
عروس الان داره در دانشگاه آن جا بصورت آن لاین تحصیل می کند
شهریور هم که ترم جدید شروع می شود احتمالا دیگه حضوری است
به عیال گفنم پسر گفته کاشکی زایمان خواهر قبل از رفتن ما باشد تا بچه ی او را ببنیم
عیال گفت مگه می خواهند بروند
گفتم احتمالا شهریور
چند دقیقه سکوت کرد و گفت
می خواهم شناسنامه خود را به شناسنامه جدید تبدیل کنم
اسم همه تون را هم حذف کنم
درود بر شما
به گمانم به سن و سال نیست.
من از طفولیت ام اینجور بودم.
وخیلی ،واکاوی کردم...
نتیجه اینکه،
ریشه درکودکی و طفولیت امِ.
این دلتنگی و
انتظار و
بغض وغصه و تاسیانی ..
باید باهاش رفیق باشم
وگرنه عین گیان پیچک.می پیچه دور و
نفس کشیدن برام...
.
.
.
چوب و چماق در مسجد
خدا آخرو عاقبت ما رو ختم بخیر کنه.
تنها نماز خوندن رو،خیلی دوست دارم.
.......
با دل تنگی دعای خیرو خوشی و موفیقت
بدرقه ی راهشون باشه الهی....
امان از دست حاج خانم آبان ماهی شما
ایشون رو می ندوست
خدا اموات شما رو رحمت کنه
به قولِ گیلک ها،
"می سه ر فدا "
یعنی مهم اینه که،
من می پسندم،می دوستم
درود!