<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

و او دیوانه ای تنهاست،. . .




… و او دیوانه‌ای تنهاست در زنجیر صد آواز
و گاهی چون شعاع صبح می‌ریزد به روی بسترش خاموش
و او آرام می‌آید به سوی نور
و دستی می‌کشد بر صبح و بر خورشید و بر نور
و می‌خواهد بگرید یا بخندد در میان نور
و می‌خواهد بمیرد یا بماند در میان نور.

و گاهی در سکوت وحشی خورشید و خاک و انزوا،
در مشت‌هایش پنجهٔ صد شیر می‌روید،
و او می‌خواهد از جائی که خوابیده است یا آرام بنشسته است،
برخیزد.
و بگریزد میان دره‌های سبز، و یا چون زنبقی وحشی میان ریگ‌ها روید، و یا خورشید را در تپه‌ها بر سینه بفشارد

و او دیوانه‌ای تنهاست با آوار صد دیوار
و گاهی چشم در چشمان مردان و زنان شهر می‌دوزد.
و می‌خواهد بخواند خط‌ناخوانای رازی را که پشت چشم‌ها خفته است
و می‌خواهد بپیماید بیابان سیاهی را که پشت قلب‌ها مانده است
و می‌خواهد بکوبد گام بر هر جادهٔ پندار
و در هر گام او تنهاست با آور صد دیوار.

و شب‌ها پست درها می‌نشیند
کسی او را نمی‌بیند
و گوئی چشم‌هایش زان او نیست
و گوئی زانوانش زان او نیست
و گوئی دست‌هایش زان او نیست.

و شب‌ها پشت درها می‌نشیند
تو گوئی یادی از آن رفته‌ها را باز می‌بیند:
- فراز جاده باران عشق می‌خواند
و شب‌ها بر تپه‌ها آرام می‌گرید
درون دره صد بید است، صد مجنون
میان کوه صد تیشه است، صد فرهاد
فراز جاده باران عشق می‌بارد
سواری سوی قلعه اسب می‌تازد.
و زیر لب سرود وصل می‌خواند:

«دعائی از برای عشق کوهم
دعائی از برای پشت کوهت
دعائی از برای برق چشمت
دعائی از برای درد روحم.

به سوی کوه‌های عشق هی! هی!
به سوی چشمه‌های دور هی! هی!
به سوی قلعه‌های مهر هی! هی!
به سوی تپه‌های نور هی! هی!»-

فراز جاده باران درد می‌خواند
و مردی پشت در خاموش می‌ماند
تو گوئی یادی از آن رفته‌ها را باز می‌خواند:

«- کسی آیا کلیدی بر در انداخت؟
کسی دروازهٔ خورشید را بگشود؟
کسی آیا سکوت قلعه را بشکست؟
کسی آیا شراب عشق را نوشید؟
کسی آیا فراز جاده نعل اسب را کوبید؟»
فراز جاده باران مرگ می‌خواند
و مردی پشت در خاموش می‌ماند:

«کسی آیا شراب عشق را نوشید؟
کسی آیا …»
و او دیوانه‌ای تنهاست با آوار صد دیوار
و او دیوانه‌ای تنهاست در زنجیر صد آواز.


#رضا_براهنی
نظرات 5 + ارسال نظر
donya دوشنبه 21 تیر 1400 ساعت 15:13 http://www.bloodorange94.blogfa.com

و می‌خواهد بگرید یا بخندد در میان نور...

درود بسیار زیبااااا بود گلم

سبزباشی



درود ها سپاس ها،دنیا بانوی عزیز دل ام
سبز و سلامت باشید همیشه

مهرداد شنبه 19 تیر 1400 ساعت 16:11

هوووم
برگ زرد هنوز که پاییز نیومده

امسال
سالِ خُشکیِ و
گلاریژان،زودرس

اسماعیل بابایی جمعه 18 تیر 1400 ساعت 09:09 http://www.fala.blogsky.com

عجب شعری.

مرسی که وقت گذاشتین .
اول بار که خوانده بودمش.
تو دل ام ؛
همین جمله ی شما رو گفتم.

زور زور سپاس له حضور عزیزو گرامیِ تان.

باشماق جمعه 18 تیر 1400 ساعت 07:31

با درود
ساعت موبایل را نگریستم
ساعت 0515
سریع وضو گرفتم و نماز صبح را خوندم دیگه فرصت خوندن نافله ی صبح نبود
بعد چهار رکعت نماز مستحبی به نیت بچه ها و امام زمان را خوندم
از پشت پرده آسمان را نگریستم
قاعدتا باید سفیدی صبح پیدا می شد
ولی خبری نبود
داخل هال رفتم و به ساعت روی دیوار
زل زدم ساعت 0325
*****
بی ربط نوشتم
چون کلیپ باز نمیشه

با سلام و قبولی طاعات و عبادات تان اختیار دارید.خیلی لطف کردین.و خیلی هم قشنگ و عالی نوشتیدمن هم .همین ساعت. با صدای رگبار باران.بیدار شدم.
دیشب چوپان تماس گرفت و گفت،یک ربع به ۸.با نون سنگک اونجام.
حالا خودش کلید داره ها.بخاطر این گفته که.وقتی رسید.چای تازه دم لیوانی.پیش روش باشه.
وخوب.دیدم دیر کرد.تماس گرفتم.میگم سلام ،کجایی؟میگه سلام،تو رخت خواب.خنده ام می گیرهباخمیازه می پرسه چی شده؟!میگم هیچی.
بعد یهو یادش اومدو
بلند خندید و گفت،وای من معذرت بخاستم= میخوم.الان میام،الان میام .:))

جمعه 18 تیر 1400 ساعت 06:54

درود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد