...

به قول مولانا : تو به جان چه می نمایی

 .

تو چنین شکر چرایی؟ :-)

تو خواب و بیداری .سایه ای حس کردم.چشم هام که نیمه باز شد.کیف  قهوه ایِ سوخته رو دیدم.لبخندم گرفت.انگشت های دادا رو هم دیدم.بعد تو دل ام گفتم.کیف پا نداره که.دادا کیف رو دست گرفته.اومده تو اتاق؟ خوب که چی بشه؟بعد یادم اومد توش لپ تاپِ.

که یهو گفت،سلام!

بیدار شو . سریال ببینیم.

گفتم،می خوام بخوابم.

گفت،چقدر می خوابی؟این سریال خیلی خوبِ ها.گفتم،نچ.نمی خوام.گفت ،ببینی خوشت میادا.گفتم،نچ.می خوام بخوابم.

گفت،موسیقی کیهان کلهر،

گوش هام تیز شد.گفتم؛به به!

خندید.گفت دیدی گفتم.

گفت :نویسنده و کارگردان؟

عمدا مکث کرد.

با چشم های بسته پرسیدم خُب؟! خندید.گفت،نه دیگه.باید بیدار شی تا بِگم.گفتم،حالا بگو،شاید بیدار  شدم.

گفت،تی ناhttps://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB%8C%D9%86%D8%A7_%D9%BE%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86،

قدری مکث کرد.تو دل ام گفتم ،ما که یه دونه تی نا ویشتر نداریم‌.گفتم،پاکروان؟گفت آره.آره.گفتم حرف نداره:*

با هم سریال رو تماشاکردیم.چه سکانس هایی.چه دیالوگ و زبان بَدن و جفت چشم ها.مچاله ای.

بله؛خوشمان آمد.خیلی خوشمان آمد.

سریالhttps://shahraranews.ir/fa/news/75623/%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%84%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84-%D8%AE%D8%A7%D8%AA%D9%88%D9%86-%7C-%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D9%87%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%D9%87%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%DB%8C%D9%86%D8%A7-%D9%BE%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86

ولعنت بر جنگ،لعنت..،