<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

ای عجیب قشنگ!

زندگی همیشه منتظر است
که ما نیز منتظر زندگی باشیم
نه خیلی هم،
همین سهم تنفس کافی ست
قدرِ ترانه ای،تمام
طعمِ تکلمی،خلاص... 

 

بهار که می‌شد.

جویِ میونِ باغ،زمزمه کنان؛ جاری و درگذر می بود...

من دوست داشتم،

همیشه ی خدا.

اون جوی؛جاری و روان باشه...

که هروقت،دل ام گرفت.برم لب جوی و

دست فرو ببرم تو آب و...با سبزه وگولک،هان رودان حرف بزنم..

باغ ،باغِ آلوچه بود.با درختانی جوان و نهال های زیبا...

حصار و پرچین باغ،افرا بود و بید و نارون...

پشت پرچین؟راه باریکه ای بود،برای عبور همساده ها.

ایضا؛ الهی به امید تو،قدم زدن .فکر کردن.سرکشی به شالیزار....مسیر رفت و برگشت پدربزرگ.

سبزه های اطراف باغ و  لب جوی،علف های بوته ای بود .از اون بوته ای که ها.آدم دل اش می خواد،پنجه فرو ببره .تو موهاش.بین علف ها.پونه های وحشی،پنجه واش و گلهای زرد رنگ اش.تزئین شده بودن.

وآن وقت،باد می آمد و

گلبرگهای آلوچه رو،روی سبزه ها؛چادر نمازِ گل گلی مادربزرگ می کرد.

ومن.

یادم می اومد.تو روشنای سپیده دم.نانا نماز می خوند...

تکه چوبی  بر آب،...رفتن  و ناپیدا شدن اش...

حالا چرا؟دل ام نمی خواست؟آستین ام رو بکشم بالا؟که سر آستین ام خیس نشه و

بهانه ی کتک خوری،ملقا شه؛..الله اعلم.



مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به