<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

اندراحوالاتِ من و تاسیانی...

 

 به گواهِ تصویر بالا،

از ۱۵ ژوئیه به بعد؛ مامان ام  رو ندیدم.

امروز وقتی به اش گفتم،خیلی وقتِ همو ندیدیمااا.

قدری مکث کرد.وآن وقت  گفت، دلتو بزار جای اونایی که،سال تا سال.مامان و بابا شونو نمی بینن.


استخوان هام درد میکنن.

دل ام .مث دل و جگر و  قلوه یِ ... به سیخ کشیده ی روی منقل؛جلز ولز میکنه.

کاش می شد .مث  آهن تفت دیده.یا هندونه چاف.پرت اش کرد تو چشمه سار.‌..

بلکم معتدل شه.

خسته ام.

به گمانم افسردگی بعد دلتا گرفتم.


بعد به این فکر کردم.

از اینجایی که هستم.

از در خونه  برم بیرون.

از سه جهت.به سرزمین پدری می رسم...ازهمون  سه جهت هم،به رشتِ قشنگ...

بعد از خودم پرسیدم؟!

از کدام مسیر؟!

قطعا مسیر اول.

 که از کنار شالیزارهای آقاجان بگذرم و نفسی تازه کنم...که وقتِ گذشتن،سرم رو کج کنم، پل و سد و سپید رود رو هم یکجا دید بزنم و قربون صدقه ی سرچشمه اش برم..که اگه پسر دایی ابراهیمِ مامان.تو ایوون منزل نو اش بود‌.براش دست تکون بدم...که تند تند دست تکون بده و 

زنش،فاطی رو صدا کنه  و اونو هم ببینم و،..تو دل ام بِگم،خدا مادرتو بیامرزه فاطی جون.

بعد فاطی اشاره کنه.بیا.میگم بیا خونمون ببینم.من ام دست به سینه تشکر کنم و

اشاره به مسیری که.می رسم به ولایت پدری.که ایشالا بامامانم خدمت می رسیم و با جفت شون بای بای کنم...


مامان گفت،الو؟!الو؟!

اشک هامو پاک کردم.

همیشه ی خدا اینجور بوده.

که بغض مانع تکلم و ...لام تا کام.کلمه ای حتی.. .باشه.

الو؟!

نتونستم چیزی بگم.

مامان یه بار دیگه گفت،الو؟!

و آن وقت که جوابی نشنید.تلفن رو  قطع کرد.


جایی خوندم:"

گریه کردن سطح هورمون های اندورفین را افزایش می دهد. این هورمون های طبیعی بدن شادی آور و آرامش بخش هستند. بنابراین گریه کردن فشار را کم کرده و احساس بهتری ایجاد می کند.به علاوه طی تحقیقی مشاهده شد سطح اکسی توسین یا همان هورمون عشق در بدن مادران با دیدن یا شنیدن گریه ی یک کودک افزایش پیدا می کرد.

و اشک ها 

حاوی پروتئینی به نام لیزوزیم هستند که می تواند مولکول های مضر را از بین ببرد"


نگم براتون.چطور یه دل سیر ،هق هق کنان گریستم‌.

واصلا نفهمیدم.کِی؟؟!!دادا و سارا.سر رسیدن و دارن نگاه ام می کنن.

از سرو شکل پر سوال شون.میون هق هق .یهو خنده ام گرفت  و

سارا گفت،به قول مامان کوچولو:"بسم الله الرحمن الرحیم"

خوب.


عرضم به حضور عزیز تان که؛  در محضر سعدی  و صائب  و اقبال و رودکی و جامی و خیام و باباطاهر و قدسی و امیر خسرو و رهی و مولوی و حافظ ومعینی بودیم و

رفیق عزیز مون، عمر جان، اشاره نمودند  که ؛بیتی بخوان.

اهه.اهم.

ما هم خواندیم:

روز قیامت هر کسی، در دست گیرد نامه‌ای

من نیز حاضر می‌شوم، 

تصویر جانان در کَش بغل 


قدسی دست بلند نمود و از محضر اساتید.اجازه خواست.

که چه؟

که این بیت از منِ.و من کَش نگذاشته بودم.

 ما هم عذر خواستیم.

که درسته بیت از شماست.جسارتاً ما یک واژه.به بیت شما افزودیم،

سپس ها توضیح خواستن.

که ما عرض کردیم.

با توجه به تصویر جانان ."کَش" را به بیت افزوده نمودیم.

عمر جان .لبخند زدند:) و بگفتند،اینها نگرفتن.واضح  بگو.

عرض کردیم ،

جانان ما کجا و جانان قدسی ‌کجا.

بروبچه ها.یکهو بخندیدن.

سعدی علیه رحمه.رو کرد به صائب و گفت،این چی میگه صائب؟!

ایشان سر جنباند ند و 

ما گفتیم،اجازه استاد؟جانان پاچه اش رو...که حضرت حافظ گفت.استغفرالله.

ما هم گفتیم،ربی واتوب  الی.. 

بله می گفتیم؛تا زانو  داده بالا.و آنوقت. ایستاده بر سنگ ریزه های کف رود.

ولیکن ما برای  یه همچین تصویری.کَش بغل.رو جایز دونستیم.که ایشالا.  هم از چشم بد به دورووور باشند .هم اینکه. تو اون بهبهه و قیامت زار.حواس بندگان خدای..یعنی سر شون تو نامه ای که.تو دست شونه باشه.که خدای ناکرده.هوش پرتِ تصویر جانان مان نشن .

وآن وقت.مشخص بود.نگرفتن چی گفتیم.که عمرجان.به خوش لحن ترین  لحن ممکن.خواندند:

"هر راز که اندر دل دانا باشد/باید که نهفته‌ تر ز عنقا باشد

/کاندر صدف از نهفتگی گردد در/آن قطره که راز دل دریا باشد.."


خوب.این از این.