شکوفه بانو زن جعفر است.
او یک پسر دارد.که هم سن و سالِ آقای برادر زاده مان است و کار کردن را دوست دارد.از این رو،در نجاری کار می کند و
با شاد درس می خواند.
عمه ماه خانم تعریف کرده است که،
وقتی به خاستگاری شکوفه رفتیم.
پدرم،
شکوفه را نزد خود فرا خواند و گفت:"شکوفه جان؟!بله را به جعفر بگو،من پانصد درز،از شالی زارهایم را به تو هدیه می دهم.
گفت،البته به شرطی که.بیایی و تا زنده ام.در خانه ام بمانی.
شکوفه بله را گفت و
عروسی شان را هم،خانه ی پدربزرگ گرفتند و
زن جعفر شد.
شکوفه بانو،سالها زحمت کشید،شالی کاری کرد..و سالها دوا درمان ....و به لطف خدا ،جواد دنیا آمد و...دامن اش سبر تر شد.
شکوفه بانو قشنگ و بامزه حرف می زند .حتی وقتی که عصبانی است.
به قول ظهیر فاریابی :"مرا شکوفه خوش آیدhttps://ganjoor.net/zahir/ghasidez/sh30/
جعفر اما مثال رود پر جوش و خروش؛ جاری و تند حرف می زند.و حرف ها و خاطرات اش،طنز و خنده دار است.خودش هم بلند بلند می خندد و نفس اش که بالا آمد،ادامه ی خاطره را تعریف می کند .
شکوفه بانو .تا بعد فوت و انحصار وراثت و.. سر قول اش ماند .
عمه ماه خانم گفت،
حلیمه؛خواهر ام نگذاشت پدرم سر قول اش بماند و......
گفت:
اما شکوفه سر قول اش ماند.
من هم.پانصد درز=پنج هزار متر شالی زار،سهم ارث ام را،به شکوفه بخشیدم.
عمه گفت،من راضی ام و
الله و محمد هم راضی باشد.
چوپان گفت، جعفر با خان دایی مان هم سن و سال است.
من هم گفتم،
نَه؛دو سال کوچیک تر است.و من. یادم هست.جعفر شهلا را می خواست.
عمه لبخند زد:)
مرد شریف گفت،شَهلا؟!
چوپان با نیش خند گفت،شهلا،شهلایِ دختر عمه حلیمه ی ما است.
عمه ماه خانم،خندید و
چوپان گفت،حالا چه شد؟!جعفر دختر خاله شهلا ی اش را نگرفت و
دختر عمه شکوفه اش را گرفت،به ما مربوط نیست.ولی من جعفر را ببینم،حتما ازش خواهم پرسید .وآن وقت با لحن بدجنسانه ای .رو به مرد شریف،شهلایِ من ،کجایی؟!https://music-fa.com/download-song/10834/
را خواند و مرد شریف،سراش را به علامت،واقعا که!!خجالت نمی کشی؟!جنباند و
عمه گفت، عیب نداره زای جان.یک دانه چوپان بیشتر نداریم که.
خلاصه اینکه؛
جونم براتون عرض کنه که،
شکوفه بانو،
زمین خوش وی یویِ پانصد درزی شان را فروخته است و ....،به مبارکی و میمنت،یک واحد ۸۰ متری،از آن ساختمانِ سه طبقه و شش واحده یِ دوخابه را ، که آن ور شهر است؛برای خودشان خریده است ...