<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

یک تصویر!

نظرات 5 + ارسال نظر
بهامین جمعه 2 مهر 1400 ساعت 19:50 http://notbookman.blogsky.com

کاش چراغ جادو واقعیت داشت الان در صدم ثانیه من در چنین کلبه ای بودم

+دلم خیلی مسافرت میخواد
لعنت به کرونا

عزیز دل ام

+قوربون دلت ون.
با رعایت پروتکل ها،با برنامه ریزی مسافر شین و
یه هوایی تازه کنیدبلامیسر.

باشماق جمعه 2 مهر 1400 ساعت 09:53

سلام
چوپان
جالب بود گوشت را دم دست گربه نهادن همان و یک ریال نداشتن همان
نوه ی من آمار خوراکی های یخچال ما را دارد
.فتم برم بستنی بخرم
گفت نه دو تا نونی و سه تا عروسکی داشتید
حالا یک هفته بود که خونه ی ما نیامده بود
نمیدونی چه کیفی داره وقتی خودش از خودش پذیرایی می کنه

سلام بر شما
بله چوپان
هنوز هم،
عاشق خوراکی ها و تنقلات و...
مسافرت باهاش خیلی خوش میگذره.خیلی.
البته که میزبان خودمانیم و
ایشان مهمانِ بی تعارف و خوش خوراک ما.

گوشت و گربه و
نداشتن یک ریال پول جالب بود.
من هم
هنوز ام که هنوزه
پول کیف داشتن و خرید کردن دوست ندارم.
مثال نوه ی شما
دوست دارم،برام خرید کنن.و هنوزم که هنوزه.همه شون.واسم خرید می کنن.ندرتا.خودم خرید برم .
و خداوند شما و نوه ی گل و همه عزیزان عزیزتونو،درپناه خودش.حافظ و نگهدار باشهایشلا.با قند و عسل خرید برید .وخوب.شما بسیار دختر دوستید و
خدا مادرتونو بیامرزه.ایشان درجریان بودن و
دعا و گله ی حاج خانم تون و

باشماق جمعه 2 مهر 1400 ساعت 05:28

صبح اولین جمعه از پاییز دل انگیز شما شاد باد
الحمدالله رب العالمین
به خاطر نعمت هایی که به ما داده شد
که لایق داشتنش نیستیم
الحمدالله بخاطر خداوندی که هم کریم است و هم رحیم
کرامت اش بی حساب و کتاب
سفره ی نعمت هایش همیشه گسترده است که هم شامل خدا شناسان است و هم شامل بقیه
****
عجب ویلای زیبایی است که خدا مرحمت فرموده است

سلام و صبح شما هم بخیر و خوشی و مبارکی.
والحمدالله و
خدا را صد هزار مرتبه شکرالهی شکر و الهی شکر و الهی شکر....

سپاس از حضور همیشه عزیز شما

اسماعیل بابایی پنج‌شنبه 1 مهر 1400 ساعت 15:59 http://www.fala.blogsky.com

بودن در طبیعت رو دوست دارم...

یادش بخیر.آقای سیاه پوش
وقتی می آمد منزل آقاجان
می گفت:"دوست دارم تو طبیعت باشیم..."
همراه دایی کوچیکه و
چند تن از بچه های کلاس.می رفتن باغ.مثلا فصل شکوفه ها،زیر درختان پر شکوفه ،دور هم می نشستن.اواخر خرداد،زیر درختان گردو.روزهای برفی و بارونی،با چتر و بدون چتر،قدم می زدن.
کپی برابر اصلِ دکتر چمران بودن/هستن.
خیلی ممنون از یادآوری قدیم ها.
سپاس از حضور همیشه عزیز شما

باشماق پنج‌شنبه 1 مهر 1400 ساعت 15:56

سلام
یادتش به خیر
بعد تعطیلی کلاس در بعدازظهر
یک لقمه نون و روغن حیوانی با پنیر
بعدبا همان دست های آلوده به هزاران میکروب
یک لقمه در دهان و یک لقمه در دست
با کفش پلاستیکی به پا
بسرعت به سوی کوچه برای بازی
هیچوقت از بازی کردن خسته نمی شدم
اصلا یادم نیست مشقها را کی می نوشتم
و باز فردا
روز از نوع
بیچاره معلمها از دست ما چه کشیدند

سلام بر شما
دقیقاً چوپان هم مثال شماست.

چند روز پیش
لیلا به ام گفت
مادرها میگن
ما خسته شدیم

کِی میشه،مدرسه ها باز شه
معلم ها
بچه ها رو نگه دارنماها نفس بکشیم.

چوپان اما
اهل لقمه و میوه بردن و خوردن نبود.
یا ساندویچ. یا نون و کباب. می خرید.
پول هم کم می‌آورد.می آمد.دم کلاس من یا مرد شریف.
ما هم دیدیم اینجوریه.رفتیم به پدربزرگ و مادربزرگ گفتیم.
که پول توجیبی اش .شارژتر شد:یعنی هم از باباجی پول توجیبی می گرفت.هم از پدربزرگ.وبعضی وقت ها.مجددن از ما.
والبته.خصوصا تابستان ها.وبعد به اش گفتم.خودت میدونی.پول هام کجاست.هر وقت خواستی.برو وردار.
بعد مدتی.سراغ پول ها رفتیم.یک ریال هم نبود.صدالبته.بعدها.با کار کردنش.خیلی جبران کرد.خدا به همه ،سلامتی و خیرو برکت عنایت کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد