سبز ،تویی که سبز می خواهمت.
سبز باد، سبز شاخهها،
اسب در کوهپایه و.
روز و شب اش را نمی دانم. ولی میدانم دل ام خواست ؛وقتی که مه پایین آمد. خوابت را ببینم.جانِ قوربان.
"گفتی،حالا که دیده ای!"
و این جمله را با لبخند گفتی.
یعنی اول مکث کردی. بعد لبخند زدی.بعد گفتی:"حالا که دیده ای!"
و همان وقت.لبخندم گرفت.و همه ی قند های عالم .در دل ام آب شدند. و از آن همه شهد و شکرآب شده.جان گرفتم. نفس کشیدم. عمیق و جانانه.....
گفتم؛" بله.
حالا که آمده ای
من هم همین را می گویم
میان من و تو فاصله ای نیست
میان من و تو تنها پرنده ای ست
که دو آشیانه دارد" /
و آن وقت.موهایت را بهم ریختم.به سان آشیانه ی نصفه و نیمه و نامرتب...که پرنده.به قول اَجی.بوشو بیا =رفت و آمد؛ می کند و در تلاش است.که آشیانه اش را با یال اسب.مقاوم کند...
موهایت را بهم ریختم و تکرار کردم .
دو آشیانه.دو.
روی دو تاکید داشتم.
و آن وقتی که. دوچشمِ سیاه و تمشکین ات برق زدند. سفت و محکم و آبدار بوسیدمت.
آخ.
شکر خند شدی و پهنای صورت ات ،ماه تر از مهتاب.الله تی تی .گلِ شکفته آسمان شد.
و تا آنجایی که راه داشت و دل ام خواست.لپِ پنبه ای ات را توام ،همممممممممممممممممم گفتن؛کشیدم.
اُوخیش.کیف داشت.تی تی اس اس جان.کیف.
با هم بشنویم؛https://m.soundcloud.com/persianmusic-2/lorca-shamlou