خانه ای با چهار اتاق
بی دیوار دیده بودی؟
باغی سرسبز
تا آن سوی دنیا
شنیده بودی؟
به آن سر دنیا کشیده بودی؟
با ملافه ها
بر بند بند نوشته های مندویده بودی؟…
در پرسش و تعجب و لبخند
جورواجور نگاه کنم
و جورواجورزندگی سرشار از امید و زیبایی ست. میخواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را بههوش نگه دارم، داستان بنویسم و بلا از فرزندان مردم بگردانم،
دیروز سورملینا بالهاش را گشود، بغلش کردم.دستهای کوچولوش را دور صورتم کاسه کرد: «عباس! تو کی خوب میشی؟» گفتم خیلی زود. «یعنی چند تای دیگه بخوابم؟» انگشتهاش را روی صورتم شمردم. خندید و بوسم کرد. پس باید خوب شوم، کتابهای نیمکارهام را تمام کنم. و خیلی چیزهای قشنگ دیگر....https://www.khabarfoori.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C-69/2920449-%D8%AD%D8%A7%D9%84-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%81%DB%8C-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%85%D8%AD%D8%A8%D9%88%D8%A8-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%A8%D8%AA%D9%84%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D8%B7%D8%A7%D9%86