<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

سی نما


پ.نhttps://www.bartarinha.ir/fa/news/1188346/%D8%AF%D9%84%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D9%87%D8%AF%DB%8C%D9%87

نظرات 4 + ارسال نظر
کیهان سه‌شنبه 5 بهمن 1400 ساعت 17:31 http://Mkihan.blogfa.com

خدا را شکر که بخیر گذشته
اما ماجانمان از شال یا همون شغال نمی ترسه کنجشک که جای خود داره
و دیگر اینکه بهترینها را برایتان آرزو می کنم

قربانت براره که م
بله.خدا را شکر.الهی شکر

ها والا.ما جان شال رو خیلی دوست داره.خیلی وخوب.این گنجشک .بی هوا پرید بیرون.تصور کنید.بنده مشغول گب زدن با آزا دار بودم.واصلا .واردات.فکرش را هم نمی کردم.تو اون سرما.گنجشک .روی شاخه باشه.که یهو پرید و..باقی قضایا.
قربان محبت و معرفتت برارموهمچنین بلامیسر

باشماق سه‌شنبه 5 بهمن 1400 ساعت 07:11

سلام
آخه کسی ساعت چهار و سی و پنج دیقه می ره برف نگاه کنه
نمیگی شاید بین درخت به جای گنجشک اش مشی یک گرگ کمین کرده باشد
در کرمانشاه وقتی برف می امد سر کله گرگ ها هم تو شهر پیدا می شد

سلام بر شما
بیرون نرفتم.از همین پشت پنجره.زهره ترک شدم.
اینجا شغال=شال داره.
من خوش ام نمیاد.بعد از صرف ناهار بخوابم.ولیکن آن موقع.ما رو روی پا می گذاشتن.می دیدن که نمی خوابیم.بلند صدا می کردن.شاااااااال.بیا ماجانُ بخور.من حاظربودم.شال منو بخوره.ولی به اجبار نخوابم.خلاصه داوطلبانه صدا می کردم.شاااال؟من نخام بوخوسم=من نمی خوام بخوابم.شکر خدا قانع می شدن و...بدیسان سان ما معاف از خواب می شدیم.بچه باید. نه شب بره تو رخت خواب،هفت صبح.شاد و شنگول بیدارشه

بله.آقای نانوا.برای بابا گیان تعریف کرد.در همین برف اخیر.راهی ولایت شدیم و
توی کولاک گیر افتادیم.گفت به هر زحمتی بود.خودمون رو به تعمیرگاهی رساندیم.ناله می کردیم.این چه شانسیِ ما داشتیم.که تعمیرکار گفت.شما خیلی خوش شانس اید.همین دی روز.پدر خانواده پیاده شد زنجیر چرخ ببنده.گرگ ها به اش حمله می کنند و
زن و بچه هاش.توی ماشین شاهد بودن...خلاصه تا حلال احمر برسه.فقط یه تیکه از پیرهن پدرخانواده .آنجا افتاده بود...

باشماق سه‌شنبه 5 بهمن 1400 ساعت 07:02

سلام
مطلب حالبی بود در باره نقش بانوان در فیلم‌های
من همیشه یک معصومیت خاصی در چهره ی گلشیفته فراهانی احساس می کنم
احساس می کنم بزور به گناه در فیلمهای آنچنانی کشانده شده است

سلام بر شما
خیلی ممنون از توجه ی شما.
گُلی رو دوست دارم.بازیگر قابلی است.
با شما هم موافق ام.یک معصومیت خاصی در چهره ی ایشان هست.
نمی دونم والا.ولی می دونم آدم بزور به گناه نمی افته.یه حکمتی باید داشته باشه.و امیدوارم خدا آخرو عاقبت همه ی ما را ختم بخیر کند..

کیهان دوشنبه 4 بهمن 1400 ساعت 22:15 http://Mkihan.blogfa.com

درودبرخاخور جانمان
جدی جدی تو از گنجشک ترسیدی؟نههههههه
بهترینها را برایتان آرزو می کنم

درود بر شما برارجانمان.
یعنی به ام نمیاد؟بترسم؟
بله.واقعا.واقعا.جدی جدی ترسیدم.
می دونید؟دهه ۷۰ بود.۶ ام نوروزِ ۷۵.پدر رفت.در انباری رو قفل کنه.من و مردشریف .داشتیم به حرف های مادر گوش می کردیم.از عروسی جعفر .پسر عمه ماه خانوم برگشته بودن...که یکهو.یک انفجار مهیب،...شیشه های درها و پنجره ها به سرعت برق و باد متلاشی شد..‌
ما وقتی رسیدیم دم انباری.نه دری بود.نه دیواری.
شب بارانی بود.وآن وقتی که ما پی پدرجان بودیم.رگبار گرفت...
مادر و مردشریف اطراف را می گشتن.من دویدم سمت باغ.آخه تو تاریکی.دیدم در انباری.توی باغ افتاده.پدر را گیج و مبهوت.آنجا یافتم.
کم کم همسایه ها و حتی دورتراز محله ی ما ...رسیدن.
پسر مش رمضون.پدر را همراه مادر برد بیمارستان.
من بودم و مرد شریف.
آن شب.چوپان منزل آقاجان مانده بود.البته سه ونیم شب.بلند شد.به آقاجان گفت منو ببر خونه.هرچقدر به اش گفتند.بمان .صبح .گفت.نه.همین الان.و خودش راه افتاد سمت خانه.
من ماندم و مردشریف و رگبار و رگبار..
گوشه ای ماندیم.همسایه چراغ دستی آورد .بعد که همه رفتند و خاله سکینه ماند‌.مردشریف برای من و خودش.لباس خشک پیدا کرد.
نیمه شب.چوپان آمد و با خانه ی توپ ترکانده مواجه شد.
آخ.مادر...
همین چند ساعت بعد از انفجار و بستری شدن پدر.مادر شاهد لحظه ب لحظه ورم کردن پدر بود...
وبزرگترها.آقاجان و شوهر عمه.تصمیم گرفتن.مادررضایت بده.پدر رو ببرن تهران.بیمارستان سوانح سوختگی.مادر امضاء کرده نکرده.شوهر عمه آمبولانس کرایه ای.دم در منتظر بود.پدر که راهی شد.پسر عمه محسن و آقاجان و مادر.پشت سر آمبولانس راهی شدن....
خلاصه پدر و مادر ۶ ام نوروز ۷۵ از منزل خارج شدن.به لطف پروردگار.اواخر اردی بهشت ۷۵.به منزل برگشن.
علت حادثه این بود که.گاز.کبسول بوتان توی فضا پخش شده بود.احتمالا.سیگار روشن پدر.باعث انفجار شد.
حالا خاخور شما.با کوچکترین صدا هایی. درسته واکنشش خنده دار .ولی خوب.پشتش همچین قضیه ای بود و هست.که پس از این همه سال.هنوز فراموشش نکرده و
مخلصانه شاکریم.
آهان.راستی این گنجشکِ،http://mozooshenasi.ir/wildlife/?p=4981
بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد