<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

همین.

نظرات 5 + ارسال نظر
دونده سه‌شنبه 12 بهمن 1400 ساعت 11:27

مرسی مرسی عزیز

سلامت باشید عزیزجانم

باشماق سه‌شنبه 12 بهمن 1400 ساعت 09:26

سلام
الان دودش را دیدم
علی برکت الله
عجب شیطونی بوده چوپان
من بچه های دل جرات دار را خیلی دوست دارم
دختر تعریف می کرد که قند عسل بغل باباش بود دو نفری بازی ایران و عراق را نگاه می کردند
یک توپ که به تیر دروازه خورد
باباش بلند گفت اه
قند عسل هم ترسید زد زیر گریه
به طوریکه همسایه ی پایینی فکر کرد طوری شده هراسا بدون دمپایی آمد بالا

سلام برشما
من از دودکش و مبهوت رَدِ دود شدن؛خیلی خوش ام میاد

بله.چوپان بچه ی بسیار بسیار شیطونی بوده.جوری که،می بایست،چهار چشمی مراقبش می بودم.شکر خدا.هرچه بزرگتر شد.حرف شنویش از من،بهتر و خوب تر شد.
مثلا فصل دِروی شالی بود.در ورودی رو قفل کردم.گفت می خوام برم بیرون.گفتم ساعت یک ظهره. الان وقت بیرون رفتن نیست.گفت در رو قفل کردی.می ریم پشت بام.از لوجنک=دریچه می رم.
همه ی خونه هایی که،شیروانی دارن.لوجنگ دارن.که روزهای برفی.خودشون رو به شیروانی و
پارو کردن برسونن.
گفت از لوجنک .خودم رو به کوچه می رسونم.گفتم باشه.تو برو.من ام پشت سرت.از همون مسیر میام.قدری مکث کرد.
مادر خواست بره.دم در.سطل ماست رو فراموش کرده بود.
چوپان بعد مکث.یه لگد محکم.به اون سطلِ زد.سطل شلیک شد سمت درد و
شیشه ی در،فرو ریخت.
خونه ی ما دوبلکس بود.
رفت روی پله ی پنجم.گرفت خوابید.
.
.
.
آخیقند عسل.
طفل معصوم توبغل.چسبیده به باباش بوده.
اه رو شنیده و
احساس کرده.به اش حق بدین بزنه زیر گریه.طوری که همساده بدون دمپایی بباد بالا.
چوپان برای دادا .بازی کامپیوتری.از اون مدل بکش.بکش .آورده بود.دادا دو سالش بود.توبغلش نشاند.گفت .هر وقت دلت خواست.اینجور کامپیوترُ روشن می کنی. اینجوری .بازی می کن.
اون موقع.دادا هنوز حرف نمی زد.سرش رو به علامت باشه.جنباند.
چند ماه.مثلا هفته ای دوبار.یهو می دیدی دادا پشت سیستم . واسه خودش توفند بازی می کرد.
یه روز.بابا گیان از خواب بیدار میشه.می پرسه دادا کو.سارا می گه داره بازی می کنه.بابا گیان بلند میشه.میره دم در اتاق می ایسته.به عبارتی .محو تماشای بازی میشه و
یهو فریاد می کشه.دادا بکشش.الان تو رو می کشه.
خوب.بچه از جا می پره و
می زنه زیر گریه.
و هر ده دقیقه.ب ده دقیقه.می رفت سرویس و
بر می گشت.
دیگه بابا گیان دید اینجوره.برش داشت برد دکتر.
دکتر نصیر محترم.متخصص اطفال .تو خیابون مطهری،بالای حلیم محمود،مطب شه.وقتی وارد راه پله مطب میشین.بوی روغن و دارچین و حلیم.ادمو مست می کنه.
دکتر بعد شرح حال.گفت،یه اتفاقی باید افتاده باشه.اونو بگو.
یه بسته دیازپام ۵،براش نوشت.گفت هر ۱۲ ساعت.نصف قرص به اش بده.
گفت،این بچه .باید شیر بخوره.بخوابه.تا اون جریان .از خاطرش بره.
شکر خدا.از خاطر دادا رفت.
وخوب.دل و جرات دادا.دقیقا به مرد شریف رفته.واگه مامانش تحمل می کرد.دقیقا ۸ بهمن،روز تولد مرد شریف.روز تولد دادا میشد.


پ.ن
راستی آقای امیر علی خان.دیروز دوشنبه بازار سیاهکل بود.
یه مقدار سبزی جات لازم داشتم.قبل حرکت.یهو یادم آمد.شما فرمودین ماه رجب سه شنبه اس.صدقه رو .واسه اونی که پای چپش.از زانو قطعِ.کف بازار میشینه.و دعا میکنه.بجز خدا.دستت پیش کسی دراز نشه.کنار گذاشتم.بین را.برا گرفتن نون توقف کردیم.
اواسط راه.توی ترافیک ماندیم.وقتی دیدم.مردمان محلی.زن و مرد.بدو بدو بین ماشین ها می دونن.شیشه ماشین رو پایین آوردم.یه حجم .عطرو بوی آب پرتقال تازه.از شیشه ی ماشین.تو زد.به بابا گیان گفتم.بوی آب پرتقال می‌آد.گفت ای داد.نیسان چپ کرد.
خلاصه کم کمک .ماشین ها حرکت کردن و
از کنار این https://www.darsiahkal.ir/117932/koshteh-shodan-4-nafar-dar-tasadof-margbar-otoban-marg/
حادثه عبور کردیم.

باشماق سه‌شنبه 12 بهمن 1400 ساعت 07:08

سلام
کلبه اش خوبه
کی حاضره شش ماه اونجا تک و تنها زندگی کنه نگران خورد و خوراکش هم نباشد و از اخبار دنیا هم بی خبر باشد
ما هم چینی های جهیزیه همسر را داریم که نزدیک چهل و سه ساله که در بوفه جا خوش کرده و تقریبا بلا استفاده است

سلام بر شما
والا بنده که حاظر نیستم.حاظر هم اگر بودم؛اجازه اش رو نداشتم.ولیکن.منظور بنده.آن دود و دودکِش بود.استعاره گرفتم ازش.

فصل نشاء شالی بود و
مادر چوپان را به من سپرد.
با این جمله:"هر کاری خواست بکنه،بکنه.فقط بیرون نره."
چوپان شش سالش بود.بعد خوردن تنقلات و چای .خواست بره بیرون.نگذاشتم.رفت سنگ انداز آورد.دوتا لامپ و یه شیشه مربا و دخل فنجون ها رو آورد.بعد گرفت خوابید.مامان که آمد.توضیح گفتم .هیچی به اش نگفت.
مامان سال ۶۰ .بهمراه جهیزیه با اجناس شیک،به قول دادا عَدوس شد. بجز سرویس قاشق و چنگال و سینی استیل.سماور برنجی،تقریبا چیزی از جهیزیه.باقی نمانده.
خلاصه سنگ انداز خواستین.تعارف نکنید

مهرداد دوشنبه 11 بهمن 1400 ساعت 17:44

خوب است ، مورد پسند است

با شکر ازسلیقه ی سخت پسند همایونی تان.

دونده دوشنبه 11 بهمن 1400 ساعت 13:12

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
این کلبه ی منه! ماال خودمه. به کسی هم نمیدمش!

سلام عزیز
روزت بخیر
نمیدونستم گیف هم میشه گذاشت اینجا! چه خوب!

سلام به روی بهتر از ماااااااهِ شما،عزیز دی ماهی ام
همه ایام شما بخیر و شادی و سرور..‌
http://www.upsara.com/images/z918072_.gif
بفرمایید لینگ کلبه.تقدیم به خودِ خودِ عزیز دلم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد