<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

می دیل ترره و اوتابستانانه ره تاسیانه...


نظرات 8 + ارسال نظر
مهرداد جمعه 10 تیر 1401 ساعت 09:09

ممنون ان‌شاءالله

اَنا عِنْدَ ظَنِّ عَبدىَ الْمُؤمِنِ بى؛ من نزد گمان بنده یِ خویشم....
؛ان شاءالله.‌‌...

مهرداد پنج‌شنبه 9 تیر 1401 ساعت 16:37

تابستونا نهایت آرزومون بود

ها کاکو.من این بازار گردی_سی نما و پاساژ_به اتفاق خاله جانم را دوست می داشتم.برادرهام شنا کردن توی سپید رود.امیدوارم.یک روز بهاری .دست عیال تونو بگیرید.بازار بزرگ رشت_سرمیدون-پاساژ و سبزمیدون و سینما ۲۲ بهمن گشت و گذار کنید و..حسابی خوش بگذرانید و...رشت گردی کنید

یه پری چهارشنبه 8 تیر 1401 ساعت 10:48 http://Mynbs.blogsky.com

سلااام عزیزمم
ای جااان


ببخشید خندیدم
خاطره بامزه ای بود

فک کنم این آقا اسی این مدلی برشکست بشه

فدای شما بشم تن و جونتون سلامت عزیزدلم

چشمممعزیزمید

سلاااااام،
سلام به روی بهتر از ماهتون:*
جاااان بی بلا بلامیسر
اختیار داری عزیزم.قصد من ام همین بود.و خیلیییییی خوشحال شدم که خندیدین،

خدا را شکر.کارگاهِ آقا اِسی .جای سوزن انداختن نیست.
و انصافا کارشون حرف نداره.ولی خوب.قسمت این بود که.مبل ها .به سلیقه ی ایشون .نو نوار شن
البته خودم مقصرم.چون تنبلی کردم.یعنی خودم می بایست می رفتم کارگاه و رنگ پارچه رو انتخاب می کردم

خدا نکنه.زنده سلامت و شاد.بمونی برام
چشم تون بی بلا عزیزم

کیهان سه‌شنبه 7 تیر 1401 ساعت 23:51 http://Mkihan.blogfa.com

شادیهایتا همیشگی آمین

بینهایت سپاسگزارم برار جانم

یه پری سه‌شنبه 7 تیر 1401 ساعت 16:11 http://Mynbs.blogsky.com

سلااام
مبارک باشه بانوجانهر چند فک کنم رنگش متفاوت از رنگ موردپسندتون بوده

دوستتون دارممممراقب خودتون باشین عزیزم

سلاااااام به روی بهتر از ماهِ تون:***
قربانت عزیز دلم:***
والا_این قضیه تابستان ۱۴۰۰ اتفاق افتاده و
نمی دونم چطور؟! امروز یادم افتاد و
شرح ماوقع را عرض کردم.بله؛ولی خوب.وقتی ام پرسیدم،گفتند اِسی گفته، یشمی خیلی سیاهِ،این رنگ مناسب و قشنگ تره.
پرسیدم اِسی کیه؟گفتند صاحب ‌کارگاهه.

عزیز دلمی:***منم خیلی دوستتون دارم.خیلیبه روی چشملطفا شما هم مراقب خودتون باشین جان قوربان

با درود وعرض تشکر از محبت شما همتباری خوبم ، امیدوارم همیشه شاد وسلامت باشید ....

سلام و سپاس فراوان از معرفت شما همتباری عزیز گرامی ام.
سلامت و شاد بمانید بلامیسر

باشماق سه‌شنبه 7 تیر 1401 ساعت 12:02

قند عسل از صدای جارو برقی و مخلوط کن می ترسد
کشف کردن اگه در کنارش باشیم و جارو برقی را روشن کنند اگه ما عکس العمل نشون ندهیم او هم عکس العمل نشان نمی دهد
ولی اگه بگیم وای با صدای بالا او هم شروع می کند به جیغ زدن
طفلک معصوم

آخی
نمی دونم ؟! شما کارتن ایکیو سان را تماشا کرده اید یا نه.ولیکن یک سکانسی،ایکیو کوچولو،همراه مامانش می ره که قدم بزنه،که یهو یک سنگی ،به پاش گیر میکنه و
پخش زمین میشه=جیغ زدن و کولی بازی همانا.
مامانش هیچ عکس العملی نشون نمیده.به اش میگه پاشو...
دقیقا.رفتار مامانم.با ماها و بچه ها اینگونه بود؛هست.
مثلا دادا همین شکل افتاده بود.به اش گفت بلند شو .هیچی نشده.دادا گفت،عه ؟هیسی نیس؟!حالا زانوش خراش برداشته بود.مامان بتادین و باند و گاز استریل آورد و به اش.گفت؛ اول اینو چند قطره بریز روش.بعد اونو بزار روش.با این ببند.
یه سینی زیر زانشون هم گذاشته بود.
تصور بفرمایید.بچه سه ساله.پاهاشو دراز کرده و
مو ب مو،شنیده ها رو داره اجرا میکنه؛سر گره زدن.پانسمانش شل میشه و
مجدد،آنچه شنیده و...تکرار میکنه.
بعد مامانم میره پیشش،گره زدن رو به اش یاد میده و.. ‌خلاصه برای منی که،در بستر_تماشا می کردم؛مثال فیلم های در صد ثانیه، دیدنی و بامزه و خنده دار بود.
یک بار هم.چوپان شیشه مربا را گذاشت روی پله ی بالکن،وقت برگشت از بالکن فراموش کرد و
کف پاش.سه بند انگشت چاک برداشت .یه روسری نخی به اش داد.گفت محکم ببند.بعد رفت تو حیاط.شاخه ی بید را .چوبدست چوپانی درست کرد و
گفت:با این عصا برو بهداری.
اون صحنه ی دور شدن و ناپیدا شدن چوپان.اون عصا.اون حالت لنگ لنگان و..هیچ وقت یادم نمی ره.
مردشریف به اش گفت. تو اجباری. فرمانده هانِ ا.رت. ش.خیلی مهربان تر بودند.مامان هم بهش گفت.قصد من.آموزش مهارت های زندگی بود و هست.اون فرمانده ها هم.چشم بر هم زدن.سرباز ها شونو میشناسن؛
اونی ام گه. با تو مهربان بود.فهمید بود . آدم بچه ای؛ حتماً می خواست دخترش رو به ات بده.
من و چوپان
مرد شریف
مامان گفت،هان؟! چرا ساکت شدی؟!
مرد شریف
من و چوپان
اون روز مرد شریف چیزی نگفت.ولی بعدها‌.حرف مامان رو تایید کرد.

ترس.ترسیدن. خیلی بَد؛طفلک معصوم

باشماق سه‌شنبه 7 تیر 1401 ساعت 09:17

سلام
بالاخره تابستون شد و گرما
البته هوا هم کمی شرجی
دیروز بعد دو سال و نیم بالاخره استخر رفتم
قبلا ورودی لش چهار هزار تومن بود و زمانش سه ساعت
الان ورودی اش شده ۸ هزار تومن و ساعتش شده دو ساعت و نیم

سلام بر شما
بله؛اینجا هم گرم و شرجی است؛سپیده دمان اما،خنکای عجیبی است و...عطرو بوی شالیزارهای آبستن بسیار پخش هواست.
پرنده ها هم ؛شاد و خوشحال،به آلوچه های پخته ای که؛ سهم شان است نوک می زنند و عطروبوی آلوچه ی پخته،چاشنیِ عطرشالی زار می نمایند؛از آن طرف.امین الدوله لابد پیش خودش می گوید:عِه.اینجوری؟!ولیکن هوا پر از عطر شالیزار های آن طرف دیوار و یاس امین الدوله و آلوچه ی پخته ی اینور دیوار است.
آهان؛درخت ابریشمی،همان شب خُس،یا به قول گیلک ها،شاغوز دار،گل داده است و ...به این معنا که،فصل فصل شام های پر عسل کوهستان است .
دیروز هم.یکی از زاغک ها باغ،آمد پشت پنجره و ؛دو نُک،به مانند دو ضربه ی سرانگشت،به شیشه ی پنجره کوبید و
منی که تو حال و هوای خودم،روی مبل و کنار پنجره بودم؛زهره ترک شده و از جا پریدم..انگار شوخیش گرفته بود پدرسوخته.
پس اینجور است.قیمت و ساعت آبتنی هم تغییر کرده
سالهای قبل.وقتی از هایپر خرید می کردی،فیش نیم بهای استخر پدر مادر داری را میان خرید می گذاشتند،که ما تقدیم چوپان می کردیم،که ایشان عاشق استخر و آبتنی است.البته مرد شریف هم،به شنا علاقه مند است.منتهی شنا در سپید رود
ببخشید خیلی حرف زدم.
ان شاءالله در کنار عزیزان عزیز؛ تابستان و پاییز و زمستان خیر و خوشی درپیش داشته باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد