وسطِ چشم خانه ی پر اشکم
لبخندی بزن تا در افق
همچو خورشید تا همیشه پیدا باشی
و من خنده یِ شادی سر می دهم
و اما خلاصه ی داستان؛
از اون مدل فیلم هاییه که،وقتی تموم میشه،شخصیت ها تا مدت ها،حی و حاظر زندگی را در ذهن آدم ادامه میدهند و...آدم حسابی از تهه دل می خنددو...
+والبته که،دست فرمون دریس=مردشریف طور بوده +شیطنت خلق و خوش ...چوپان طور.
.
اینجا منظره یِ درِ پشتی؛به عبارتی حیاط خلوت آشپزخانه است.در واقع آشپزخانه ی اینجا،دو تا در و دوتا پنجره با دوتا منظره ی متفاوت دارد...
واینکه؛ آسمان همچنان خاکستری و دلچسب است...
درود برشما
خیلی خوشحال هستم که شما در این چنین فضایی زندگی می کنین.
درود بر شما
خیلیییییییییی ممنون از لطف و معرفت شما.الهی که همیشه خوش و سلامت و سرافراز باشید
دیدنش
فیلم خوبیه.
میگه قدردان داشته ها باشیم.
قدردان زندگی
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست...
ممنون از دقت و توجه و حضور همیشه عزیزو گرامی تان
با درود
یک مطلب جدید هم آموختم
برای اینکه در نماز حواسمان جمع باشد بعضی وقتها که پرت میشه می توان یک چنگول به گویش کرمانشاه
یا نیشگون که تهرانی ها میگن ویشگون آدم از پایش بگیرد تا حواسش جمع شود
کاش می شد از بغل دستی آدم می گرفت
درود بر شما
"کاش می شد از بغل دستی آدم می گرفت"
شرمنده.شما رو در لباس احرام تصور کردم و...
خدا شما رو به اتفاق همه ی عزیزان عزیزتون حافظ و نگهدار باشه
میگن هر کاری رو با لذت انجام بدی ،۵ دقیقه به عمر آدم اضافه میشه.
ما به چنگول=چولمیس می گیم.که آقاجان سلطان چولمیس گرفتنه اَجیِ.به لپ کشیدین و بازو کشیدن،جول کِشی و بال کِشی میگیم.البته صد درصد بدون درد .مخصوص قند و عسل هاست.
نبارک باسه
قربان شما امیر کیهان برارم
سلام
چه خوب دو پنجره با دو منظره
آشپزخانه ی نا هم پنجره دارد ولی نمایان دیوار روبرو است
در مورد فیلم خواندم
یک خانم کایت سوار ایرانی هم دچار سانحه می شود و پایش آسیب می بیند و کایت هم غیر قابل استفاده
در سفری به ترکیه یکی از کایت سوار اونجا بهش کمک می کند یک کایت برایش می خرد و پرواز را دوباره شروع می کند
یک اصطلاح به نام قیچی باد وجود دارد چیزی مثل گرداب اگه کایت توش بیفتد سقوط می کند
سلام بر شما
بله،آشپز خانه ی اینجا ،مانند آشپزخانه های قدیم است،یک درش به پذیرایی باز می شود،یک درش به همین منظره.
پنجره ها سمت باغچه ی باقلاست،
وقت پخت پز،درِ سمت پذیرایی را می بندم و
راحت و آسوده،گاهی با موسیقی؛پخت و پزمیکنم؛ظرف و ظروف می شورم.کلا تو این آشپزخونه،خیلی راحت ام.سمت راست همین تصویر،یک دانه حوض به اتفاق چوپان بنایی کردم،وقت هایی که اینجایم،باهاش حرف می زنم:))
قدیم که تهران آمده بودم،
آشپزخانه ی منزل خان عموی مامانم،پنجره اش به پاسیو باز میشد،که من خیلی دوستش داشتم.طبقه دوم بود و
آن وقت هایی که زن عمو بانو آشپزی می کرد،مامان سهیل هم آشپزی میکرد،یعنی پنجره آشپرخونه ی طبقه اول روب روی پنجره ی طبقه بالا بود،
بعد که منزل شان را چند کوچه بالاتر برده بودند،طبقه پایین،دو دختر و یک پسر با پدرشان زندگی می کردند.مادر خانواده فوت کرده بود و
آشپزی با محمد ،پسر خانواده بود.محمد با اینکه مثال مصطفی مسجد تان بود،آشپزی و خانه داری را خیلی خوب بلد بود. یکی از خواهرهاش،سمانه با من هم سن و سال بود.گاهی بالا می آمد و
با من حرف می زد و
با بچه ی سوسن جون بازی می کرد.
ممنون از توجه ی شما.
چه خانم جگر داری،
من از کایت و پاراگلایدر وهواپیما و،..می ترسم.
وقتی هم ،سقوط بر اثر قیچی باد را خواندم،
سقوط داریوش در ذهنم پلی شد.
لیکن تجربه سقوط با دوچرخه را داشتم.