عروسی علی همین موقع ها بود.تو حیاط آذین بسته شده یِ خونه ی پدر زن علی.
به سال ۱۳۶۷؟۶۸? دقیق یادم نیست.ولی دقیقا همین موقه ها بود و...آن وقتی که ضبط روشن شد و موسیقی بلند شد.دختر عمو بزرگه گفت :من دیگه نمی تونم سر جام بشینم"داوود خان می خواند و دختر عمو بزرگه طبق کلاس رقصی که.. .قبل ان ق لاب گذرانده بود،پیچ و تاب می خورد،...
وخوب؛همان موقعی که دختر عمو بزرگه پریده بود تو میدون رقص...علی شیرجه زده بود روبه روی دختر عمو بزرگه؛
و همه سعی اش رو می کرد که. هماهنگ برقصه.
میدان خلوت شد.
همه مات و مبهوت رقص این دو نفر شدن...
بعضی هاشونم که...جریان را می دونستن..،برای این دو می گریستن...
داوود می خوند:"طعم لبت عسل..."عروس خانم،زغوغای جهان فارغ،همه ی حواسش پِی برق لب هاش بود...
خدا اموات شما رو رحمت کنه؛منو خاله جان کنار هم بودیم....
پ.ن
وقت برگشتن از عروسی.میانه ی راه،از دختر عمو بزرگه پرسیدم،اونوقت که پیچ و تاب می خوردی؟ علی به ات چی می گفت؟!
با اخم گفت:"تو فوضولی"
هاا .خنده تون گرفت :)))
ولی خوب.بله که قحطی محبت بود.چون آدم جوابه یه بچه ی چند ساله ی کنج کاوُ؟اینجوری نمیگه"???
+پس این آیکن یِ بچه ی موش مرده رو کی اختراع می کنن؟!