<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

در من همین مادر،آهسته می گرید . . .

نظرات 9 + ارسال نظر
کیهان دوشنبه 4 مهر 1401 ساعت 11:57 http://Mkihan.blogfa.com

نگرانتانیم خاخور جان
همه پستهات هم که رمز دار شدن؟!

سلامت بمانی برار جانم

کیهان دوشنبه 28 شهریور 1401 ساعت 11:11 http://Mkihan.blogfa.com

در هیچ
کجای جهان اسیران را نمی کشند.
ما در کجای جهان ایستاده ایم؟!!!

برای یک قدم زدن برار و خاخورانه،
برای یک خلوت دل خاص،برای یک دل سیر گریه کردن؛خیره به افق؛ایستادن و هیچ نگفتن؛فرصت داری برارم؟!

کیهان یکشنبه 27 شهریور 1401 ساعت 08:41 http://Mkihan.blogfa.com

انان که می خندند
هنوز خبر دهشتناک را نشنیده اند.....
بنظرم امروز ایران عزادار است.یعنی باید باشد.
حیف از این مردم و حیف از این سرزمین اشغال شده!!!

https://www.namasha.com/v/f2qHiIG2

بله برارم؛حیف از این سرزمین اشغال شده و مردمان در حصر...

کیهان چهارشنبه 16 شهریور 1401 ساعت 16:07 http://Mkihan.blogfa.com

خیر خاخور جان نترسیدند.مردم خوزستان مردمان با حیایی هستند .احساس کردند که ممکنه مزاحم رفت و امد کسی باشند و راه را بسته باشند.
مرسی که هستی:

========================================


.
.
.
.

=============#######=====================
براتون مَپ کشیدمخط اول جاده اس.
آنجا که گل گذاشتم.ماشین و بساط پیک نیک است.
خط آخر دیوار و هشتک،درب خونه باغ است .از هشتک به جاده اصلی ،یه جاده رنگ و رو رفته ی چمنی تصویر کنید.
این محوطه همه اش حریم خونه باغه و فضای سبز و چمن و درخت داره.مسافرانی که بساط پیک نیک شونو توی این محوطه پهن می کنن.هیچ گونه مزاحمتی
برای کسی ایجاد نمی کنند.چون جا برای پارک ماشین و بساط پیکنیک هست .من احساس کردم.خانم همسایه مزاحم شون شد.چون بی مقدمه صداش(بدون لهجه/فارسی تهرانی) وارد حریم و بساط مپیک نیک شون شد.
ما وقتی مسافر میاد. کاری ب کار شون نداریم.بعضی ها شون.میان در میزنن.میگن شینگ آب می خواییم.همین.
خوب.راستیش من رفته بودم .پشت پنجره؛ب ایستم و تو ذهن سیگاری بگیرانم و...خونه ی خاله جانم را تماشا کنم.
که شاهد آنچه که برایتان نوشتم؛شدم.
بعد رفتم بالکن و خیره به مزارع درو شده،سیگاری گیراندم و،به دور دستهای مزرعه،به گاوی که می چرید و
باد بوی علف و ساقه برنج آورد،...پک کشدار و..دود فوت کردیم و اندیشه ورزی نمودیم،
مثلا تو سر اون گاو چی می گذره؟
بعد یاد اون روزی که،دنبال آقا جان راه افتادم افتادم.رفته بود واسه ورزا تفاله چغندر بگذاره.بعد تاکید می کرد،نزدیک آخُر نشم.ولی خوب.می دونست من بچه ی حرف گوش کنی نیستم.

بگذریم...
و خیلی مرسی از شما که هستی؛امیر کیهان برار جان

کیهان سه‌شنبه 15 شهریور 1401 ساعت 10:21 http://Mkihan.blogfa.com

اینجا امروز نگاه کردم رطوبت ۹۵ درصد!شرجی و رطوبت به حد اشباه.برگ درختان شاداب.بنظر می رسد نیاز به هیچگونه ابیاری ندارند.زمین و زمان خیس از نم.
.....
راستش احساس می کنم برای تنفس نیاز به ابشش دارم.ریه ها برای این همه رطوبت طراحی نشده اند.اما خاصیتش این است که تشنه نمی شویم!

الحمدالله امروز اینجا هم،رطوبت ۹۱ درصد است و برگ برگ درختان در باد،شاد و خوشحال می شنگند.وقتی پشت پنجره ایستادم،سوزن ریز باران،به صورتم نشست و سبحان الله برای این هوای خوش.
اما من،امروز یک پارچ و نیم آب نوشیدم و
چهار لیوان چای؛هنوز تشنمه.چون دیروز توی گرمای ۴۰ درجه یک ساعت و نیم سر پا ایستادم .
واینکه،
خداوند به شما طول عمر باعزت ببخشد و
بمانید برای همه ماامیر کیهان برارم

راستی ،
دیروز دم در خونه باغ،دوتا ماشین با نمره پلاک خوزستان ،بساط پیک نیک پهن کرده بودند.یکی از همسایه ها.وقت عبور بهشان گفت،اگر آب یخ لازم داشتید.منزل ما یخ هست و برایتان میآورم.تشکر کردند و
بمحض رفتن خانم همسایه،بساط شان را جمع کردند و رفتن.
چرا؟!به نظر تون؟غریب بودند و ترسیدند؟!

کیهان سه‌شنبه 15 شهریور 1401 ساعت 10:15 http://Mkihan.blogfa.com

مادر عزیز ترین کلمه عالم
خداوند مادر جان و همه مادران را سلامت بدارد.
دلم نمی خواد انقدر پیر شوم که .....بگذریم
دست ما که نیست.
بهترینها را برایتان ارزو می کنم


قربان محبت شما؛خداوند مادرجان و همه ی مادران را قرین رحمت اش نماید.همچنین همه ی پدرهای آسمانی را
امیر حسین خان و همه پدران را سالم و سلامت حافظ و نگهدار باشد

بله،من ام دل ام نمی خواد.ولی خوب.عمر دست اوست و ما هم راضی ب رضایِ ایشان.
خیلی ممنون امیر کیهان برارم،سپاس از دعاها و آرزوهای همیشه خوب تان

باشماق یکشنبه 13 شهریور 1401 ساعت 22:12

سلام
فکر نمی کردم انبه هم در شمال به ثمر می نشیند
بعداز ظهری رفتم فاتحه ی دوستم
کلی از همکاران بازنشسته هم آمده بودند
در چنین مواقعی هم برسم یاد بود چند تا عکس هم می گیریم
دایی خدا بیامرزم یک آلبوم از همکلاسی های خود داشت
هر کسی که فوت می کرد یک عکس صلیب روی آن می کشید
خودش که فوت کرد آلبومش هم گم شد

سلام بر شما
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B2%DA%AF%DB%8C%D9%84_%DA%98%D8%A7%D9%BE%D9%86%DB%8C
در ولایت مادری و پدریِ مان به اش می گن،اَنبه.اواخر دی ماه،سرو کله ی غنچه هاش پیدا میشه و
تو بهمن ماه و سرمای دلچسبش؛ غنچه های معطر احوالش شکفته و عطرش پخش هوا میشه.
میوه اش هم خیلی خوشمزه اس.امسال کیلویی دویست هزار تومن ام می فروختن.

سر تون سلامت.
خدا.طول عمر باعزت به شما و همه همکاران تون ببخشه.نور و رحمت خدا بر دوست مرحوم شما.
خدا رفتگان شما را رحمت کنه.یعنی چی شد؟!آلبومه؟!!!
من از آلبوم خیلی خوش ام می‌آد.قدیم ها آدم می رفت مهمونی،یک تایم پذیرایی،به تماشای آلبوم می گذشت و
لذت تماشا .خاطره ی خوشی میشد.
حیف که؛الان کسی عکس چاپ نمی کنه.

مهرداد یکشنبه 13 شهریور 1401 ساعت 21:53

کار پسندیده‌ای کردین.
درخت ها هم مثل آدمان بلکم وفادارتر.

سلام بر شما کاکو مهردادِ عزیز و گرامی
امید که خوب و سلامت باشید و
ایام به کام.
خیلی ممنون از نظر لطف تون.
بله.همین طور است که می فرمایید.

باشماق یکشنبه 13 شهریور 1401 ساعت 16:05

سلام
حتما این حاجیه خانم هم در انتظار باران هست
آن شالله بیارد ولی سیل نیاید
مادر زن جان الان بیست روزی است که در بیمارستان بستری لست
دخترا میگن اگه با این وضعیت مرخص شود هیچکس نمی تواند ازش پرستاری کند
چون حتی پای رفتن به دستشویی هم ندارد
خوبی لش اینه که بیمارستان برای خانواده ی شهید مجانی است
وگرنه از عهده ی هزینه هم بر نمی آمدند
خدا همه ی گرفتاران را چاره ساز باشد

سلام بر شما
خیلی ممنون از توجه و دعای خیرتان
این مادر❤...

الهی آمین به دعای که در حق همه ی گرفتاران کردین..‌
خدا بهشون سلامتی ببخشه.
چند روز پیش پدر جان گفتند.یک سری به عمه ماه خانم زدم.
گله کرد.این همه اینجا می آیند و می روند.یک دانه از سیب.از باغ برایم نمی چینند.پدر گفت،برایش سیب گلاب چیدم و
بعد دعا کردن گفت،دل ام انجیر سفید می خواهد.
گفت چیدم و بردم.
گفتم.دفعه ی آخری که مامان آمد و نهال های تازه را دید گفت.تا همین زیر پله؟! نهال کاشتی؟!گفتم به مامان گفتم.واسه دوران پیریِ.که وقتی نمی تونم راه برم.چهار چنگالی،بیام رو پاگرد و عصامُ دراز کنم و شاخه را پیش بیارم و
میوه بچینم و مزاحم کسی نباشم. بعد دوتایی.نه نه.سه تایی.من و سارا و باباجی.بلند خندیدیم.بعد باباجی پرسید،خوب ؟!بعد مامانت چی گفت؟گفتم گفت،مسخره ی دیوانه.گفتم ببین باباجی.چقدر کارم درست ِ.عصامُ دراز کنم.نارنگی،پرتقال،آلوچه،سیب،آلو،انجیر و انبه می چینم.همه ی این نهال ها رو ردیف.اطراف پله و پنجره کاشتم:حالا هی میان و میگن.چرا اینجا را جدول نکردی؟چرا سنگ فرش نکردی؟چرا موزائیک و آسفالت نمی کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد