<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

. . .

 آزادی باده ای است که هزاران تن آن را برای بدمستی می نوشند و یک تن برای سرمستی.


 سعید نفیسی


نظرات 5 + ارسال نظر
باشماق یکشنبه 8 آبان 1401 ساعت 13:21

دل نوشته بود والله
با احساس و تاثیر گذار
آهنگش هم که عالی
خواننده اش
یعنی کی بود ؟

خیلی ممنون از نظر لطف و توجه ی شما
آهنگ رو بابت خاله جان گذاشتم،وقت پخت و پز و شستن و رفتن؛با صدای قشنگ توی آشپزخونه،وقت گردگیری و...می خواند.
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7
ایشان هستند.

کیهان شنبه 7 آبان 1401 ساعت 20:18 http://Mkihan.blogfa.com

درود
نمی دانم!شاید قبلن برات تعریف کرده باشم.ان سالها.منطقه جنگی غرب کشور.امیر تازه ریش در اورده ریش زرد ریش پروفسوری.با لهجه عجیب و عینک با قاب طلایی و ...خودشو تالی ارنستو و...
فرمانده تیپ دست به دامانم.امیر جان این گردان هیچ کدام نماز نمی خوانند.من:خو من هم نصفه نیمه می خوانم!
ببین کاری می کنی اونها هم نصفه نیمه بخوانند!ااصلن خودنثت بشو پیشنمازشان!
من!؟
گردان همه کورد و دینشان اهل حق.
..‌.
خاخور جان باید یه پست در وبلاگم بزارم در این مورد.
همینقدر بدان که بزرگشان گفت امیر جان تو کت منو می تونی بزور از تنم در بیاری اما به زور نمی تونی یه کت تنم کنی!چون میرم اونور تر در میارم و می ندازمش دور
....
بله خاخور جان به زور نمی شه هیچ کاری را پیش برذ

درود بر شما عزیز برارم
لعنت به جنگ امیر،لعنت...
نه برام تعریف نکردین،با سپاس فراوان؛لطفا بنویسید
بله جان تان بی بلا،به زور نمیشه هیچ کاری پیش برد...

باشماق شنبه 7 آبان 1401 ساعت 14:10

با درود
وقتی گفت می خواهم برم مشهد الرضا
شما گفتید نرو
یا د زمان جبهه و جنگ افتادم‌
ما ها آدمهای کله .... بودیم
صدام می گفت موشک می زنم
ما صف اول نماز جمعه بودیم
آخه اون زمان صف اول مال VIP ها نبود
###
اینجا بعضی از درمانگاه‌ها هنوز از نسخه استفاده می کنند .‌ بعد نسخه و پرداختی ها را به بیمه تحویل می دهیم
مشکل چادر بالاخره حل خواهد شد
بدحجاب‌ها را شناسایی کرده اند بعد آرامش همه به نوبت دستگیر می شوند
بهای آزادی آنها حفظ یک جز است
اما اگر اغتشاش ادامه یابد
چادری ها را دستگیر می کنند و بهای آزادی آنها
حفظ یک نوار کامل از ترانه های گوگوش خواهد بود

درود بر شما
خیلی ممنون از این یاد آوری دقیق و درست تون.❤
دی شب/شبکه یک _ مشهدالرضا رو پخش زنده کرده بود..،
چوپان تماس گرفت،گفت رسیدم.
من گفتم خوشحال شدم برنامه کربلا رفتن تون بهم خورد،شما نوشتید لب مرز ام.وآن وقتی که چوپان گفتم باید برم،یاد شما افتادم
مامانم گفت ولش کن، بزار بره،شاید خواست خدا همینه...

والا ما از وقتی خودمون رو شناختیم گفتند جنگِ سومی، جنگِ،..
بعد نوبت به بدرقه رسید.
اواخر ۶۴ بود.
هنوز بچه بودیم و خان دایی مونُ بدرقه کردیم.
و آن وقت بود که،فهمیدیم بدرقه یعنی چه؟!

از خونه ی آقاجان رفتیم خونه ی پدربزرگ بلکم هوایی تازه کنیم،چون اجی اینا هم حوصله ی خودشونو نداشتتد...
آنجا،مادربزرگ گفت بریم خونه ی خانم گل،
از میون شالی زار ها،...رفتیم رفتیم و رفتیم.. آنجا هم شیون بود،پسرِ دختر خاله خانم گل رو هم بدرقه کردیم...
فهمیدیم بدرقه بچه ی مردم یعنی چه؟!

پنج شش سالمون بود.گفتند پسر دختر عمو رقیه یِ نانا رو آوردن.همراه اونا استقبال و مراسم شهید رفتیم...
فهمیدیم جنگ یعنی چه؟!
بعد خان دایی ناپدید شد.
فهمیدیم گُم شدن یعنی چه؟!
باباجی و آقاجان را هم بدرقه کردیم.
رفتند شلمچه،رفتند مشهد ،رفتن تهران.خان دایی رو پیدا کردن و
استقبال خان دایی رفتیم.
فهمیدیم استقبال یعنی چه؟!

چند ماه بعد،علیِ خانم گل؛جزغاله برگشت،..استقبال اون ام رفتیم و...فهمیدیم داغ یعنی چه؟!
بعد پسر مش علی ،بعد پسر زهرا و...،
بخدا ما همه اش چند سال مون بود.همه اش چند سال.
لعنت به جنگ،لعنت...
یه روز بارانی بود، گفتند بریم،حسین ،پسر کبلایی،از عراق برگشته.
وآن وقت فهمیدیم،(https://nafismusic8.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2%D9%85-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%87-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%DA%A9%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D9%85%DB%8C%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%87/)
برگشتن یعنی چه؟!
کبلایی و امام زاده،حیاط ب حیاط بودن.
باران می بارید و حسین قلم دوش بود و همراه جمعیت زار می زد.نه جمعیت باورش میشد،نه حسین ،نه پدر و مادرش،نه ما..
یادم نمیاد به قول آقای قند عسل"کی بود؟!"به خاله جان گفت این بچه چرا گریه میکنه؟!
چرا بزرگتر ها فکر میکنن؟!بچه ها نمی فهمن؟!
خلاصه تنها کسی که نیومده بود،رقیه ،دختر دختر خاله ایران بود. که نامزد کرده بود ...
لعنت به جنگ ،لعنت...

####
اینجا هم آزاد حساب میکنند،بعد وی زیت و هزینه دارو و تزریقات رو،توی دفترچه می نویسن و مهر می زنن،اداره بخشیش رو پرداخت میکنه.
رشت اما،مطب های طرف قرارداد .یک ریال پول دریافت نمی کنن.فقط برگه ی دفترچه رو جدا میکنن.
########
والا من ۱۶ سالم بود،به تصمیم خودم چادر سر کردم.
البته تو محوطه سرزمین پدری و مادری،چادر سر نمی کنن،نمی کنم.پروفایل وبلاگ هم،سرزمین پدریِ .درخصوص هدروبلاگ،من خودم عاشق روسری های قواره بزرگ ام.کسی ب اجبار روسری سرم نمی کرد.خودمم هر زمان دلم می خواست،کلاه و روسری سر می کردم.
چون گفته بودند حالمون بهم می خوره،بچه ها رو اجبار ب حجاب می کنند،توضیح نوشتم.که در خانواده من.چنین خبری نبود و نیست.کاری ام ب کار کسی نداریم.خصوصا اینکه،طایفه پدری و مادری متضاد هم داریم.برامون عیسی به دین خودش و موسی به دین خودش؛طبیعی و عادیِ،
ولیکن
گمون نکنم کار مون به محاکمه بکشه.بنگ،بنگ؛تیر خلاص رو می زنن.
باید بهشون حق داد.چون خودمم،از چادری هایی صلوات شمار به انگشت نصبت کردن و بی ادب و مخ تعطیل اند؛ بد رفتاری دیدم ودل خوشی ندارم.
البته منو با نظامی ها اشتباه می گیرند.
مرداد ماه که مدرسه بودم،
خانواده ها واسه ثبت نام می آمدند.
دو خانواده ازخرمشهر بودند. وارد کلاس شدن و
سلام و احوالپرسی گرمی کردند.
برای من عادیه،با چادر،بی چادر؛ همیشه منو با یکی اشتباه می گیرند.
بعد پچ پچ کردند وآن آقایی که همراه شون بود پرسید،ببخشید،شما از شهرک خودمانید؟گفتم نه.گفت من شما رو تو شهرک خودمون دیدم.خیابان نمی دونم چند.شما خانم فلانی هستید دیگه؟گفتم نه نیستم.بعد خانومش گفت آخه خیلی شبی شی.وآن وقت آستین شوهرش رو کشید و آهسته به اش گفت،بس کن.
بعد نوبت شون شد و رفتند پیش مدیر.
پنکه قارقار می کرد و
آقای نظامی بس نکرد و برگشت پرسید،پس شما جزء دبیران این مدرسه اید؟!
خدا میدونه،چقدر خدا خدا کردم، بلند نخندم.بعد بالحن روند منطقی بازجویی،متهم ی که خواسته یا ناخواسته در هر فضایی می بایست به سوالات بازجو پاسخ دهد . گفتم از کجا آمدم و آمدنم بهر چه است.
گفت اینجا خیلی گرمه.چطوری دووم میارید؟گفتم توکل به خدا.چاره ای نیست.
تشکر کرد بابت توضیحات.آرزوی موفقیت و سلامتی کرد و خانومش صداش کرد گفت بریم.خدا حافظی کردن و رفتند.



امیدوارم ملت و میهن به صلح و دوستی و صداقت برسه.

کیهان شنبه 7 آبان 1401 ساعت 12:08 http://Mkihan.blogfa.com

درود بر خاخور جانمان
شامپاین یه نوشیدنی سبکه که عموما در مهمانی ها و مراسمات سرو می شه و بانوان بیشتر نصرف می کنند توصیه می کنم گاهی مصرف کنید بد نیست

درود بر شما امیر کیهان برار جانم،
اتفاقا،پری روز بعد یه قلپ شامپاین انگور قرمزِ عالیس/روی میز ضرب گرفتم و
با لحن استاد خوندم؛
می نوش،می نوش که عمر جاودانی این است

خود حاصلت از دور جوانی این است

هنگام گل و باده و یاران سرمست

خوش باش دمی که زندگانی این است

سارا متعجب گفت به قول مامان کوچولو
بسم الله الرحمن الرحیم

به جان خودم.شب خواب استادُ دیدم.سر به زیر و متبسم بود و
مژه هاش مرطوب.
مرسی از توضیحات مفید تون.

باشماق شنبه 7 آبان 1401 ساعت 09:42

سلام
لینک را باز کردم
رسما اعلام کرده اند که دارو ارسال نمی کنند
خواهر زن جان مدت هاست خبری ازش نیست
کلا همه در گیر مادر خانمم هستند
بنده ی خدا تقریبا دو ماه در سی سی یو و پخش بستری بود
بعد او را به یک پانسیون نگه داری از بیمار بردند
الان دو باره در سی سی یو است
تمام وسایل زندگی اش را هم فروختند و خونه ی اجاره ای اش را هم فسخ کردند
پیری بد دردی است
خدا به ما رحم کند

سلام بر شما
من ام مطمئن بودم.چون مرد شریف آزمایش یکی رو برد. گفتند خودش کو؟!برو خودشُ بیار

یا خدا.
چه غم انگیز.
اَجی همیشه دعا میکنه،خدا این دستم رو محتاج اون دست نکنه...
بعد به ام گفت پیری بد دردیِ.ایشلا به پیری نرسی.توکل به خدا.ما به خدا امیدواریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد