صبح امروز مِه قشنگی پایین آمده بود.
بوته های سیب زمینی ترشی گل داده اند.
پرنده ها،بوی ازگیل پخته توی باغ پیچاندند.
مامان گفت خوب نیستم.
باد شدید ی شروع به وزیدن گرفت...
قیمت آهن و پیچ و مهره و
ورقِ شیروانی هم بالاتر کشیده ...
درختِ قطره طلا چند تا شکوفه ی خوشگل داده.
آقاجان می گه،چرا سوسن نمی خونه؟
اجی می پرسه چی بخونه؟
گفت،خوش بحال دیوونه،بعد به اش لبخند زد و
اجی چشم غره زد..، ،آقاجان سرچرخاند و
به من/من غش کردم.
خانم فرخی گفت،زنگ بزن به خواهرت .
گفتم من خواهر ندارم.(بالحن اونی که تو نون خِ می گفت،بخونید)
گفت آخی.
داداش چی ؟
همین الان،چوپان وسط حال خوابِ و خُر و پف می کنه،
بخدا.
من هنوزم خواب می بینم.
:)
اون گنجشکه،خیلی قشنگی رو شاخه کز می کنه.
تا هر کجا دل ام خواست، می خوام لپ اش رو بکشم.
دلم واسه نوشته های خانم معلم تنگ شده.
مثلا اینجوری:
"عزیزدلم
تابستان چهل سالگیم چه تابستانی بود"
یا مثلا اینطوری:"دلم برایت تنگ شده. کاری نمی کنم. فقط زل می زنم به در و دیوار ، امشب خسته شدم از کار کردن. من آنقدر تنبل شده ام که نمی توانم در خانه کار کنم. هدفونم را گذاشتم تا فقط صدای تو بپیچد در گوشم و انرژی داشته باشم برای غذا درست کردن ، شستن و روفتن."
یا مثلا:"از جلوی شهربازی سابق توی چمران رد شدم، پائیز افتاده بود به چنارهاش که کنار اتوبان ایستاده بودند. چمنهای زیرشان پر بود از برگ های زرد و نارنجی
نبودی کنارم بهت بگم
نیگا نارنجیا رو"
عروسی باغِ.
کاراکتر مژگان رو،توی این سریال دوست دارم.ژی لا بازیگر قابلیِ،خیلی . . .
ازپاافتاده،
کم توان،
فرسوده،
کوفته،
فگار،
مجروح،
درمانده،
زله،
عاجز،
کسل،
مانده،
بی طاقت،
وامانده=خسته=
خسته ی خسته ام.