<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش؟...

 

 می خواهم بنویسم،

از پیش پری روزی که؛ خورشید در آسمان ولایت مان حضور داشت و بسم الله نور علی نور بود.

می خواهم بنویسم ،

 که حضور گرم و تابان اش،هوا را محشر و باهآری کرده بود و 

پرنده ها را در آسمان آبی آرام روشن،در پرواز....


می خواهم بنویسم ،

آن پیش پری روزی که،آسمان آنگونه آبی بود و درفک و جنگل های اطراف  با سه رنگ آبی،نمایان  بودند و...  خدای احد و واحد می‌داند که من؛ ... چقدرآن مدل  آبیِ نیلی  کوه و جنگل را دوست میدارم،..گاو مش هادی هم  ،روی زمین؛پشت باغ،توی  شالیزارِ سر شار از علفِ ترو تازه یِ آقای معلم،تند تند، علف  پائیزی می چرید (گاوا هواشناسی بلدن؟آخه دو روز بعد،اونقدر سرما پایین اومد...،علف ها زردطلایی شدن)  و مرغ و خروس و  غاز و اردک ها ،اطرافش بودند و تند تر از گاوِ، به دانه های علف، نوک می زدند...

جای شما سبز،صحنه .صحنه ی نوستالژی و(فقط اسب پدربزرگُ کم داشت) سال های دووووووری بود... دلمان خواست بی‌خبر به چهارسالگی مون بریم.

چرا چهار سال؟! چون سه سال  مونده تا مدرسه و

فرصت و فراغتش خیلی حال میده:)

بله،می خواهم بنویسم که، 

آنوقت،یک لحظه. گاو مش هادی؛سر از چراء برداشت و با تامل.به آسمان،به پرنده هایی که،بالای سرش    شلنگ تخته می  زدند نگریست...

و پس از مکث کوتاهی؛تنه اش، مثل وقت هایی که گاوها "آه" می کشند شد و

مجددن  سر به زیر؛ مشغول  شد و

عطر و بویِ هندونه ی شب چله پیچید،..

 من هم ،آه کشیدم و گفتم؛دراکاریس.

گاو از چه آه کشید؟

می خواهم بنویسم که،

یک آن،یک جور بادی آمد   و با خودش؛سرما.و بوی دلپذیر برف، از سمت جنوب_پیچانده بود و

 تک برگ های خزان زده ی داران،فر،فره مانند فر می خوردند و  به هر طرفی و ؛به قول مولوی،... کج می شدن و مژ می شدن...


می خواهم بنویسم که، 

من گنگ خواب آلوده...؛توی  بالکن به تماشا نشسته بودم  و 

روز روشن ،ماه هم در آسمان پیدا بود.

دلم گرفت.

از آه گاو؟

ندانم.

پس از چه دلتنگم و تاسیان شدم؟

ندانم.

فقط گفتم ؛خاطر که حزین باشد.../

.

.

.

.

ادامه اش را نخواندم؛ آه کشیدم و گفتم؛دراکاریس_

پس از مکثی گفتم؛چقدر من این غزل تان را دوست میدارم .حضرت حافظ.

انگار یکی گفت؛ انگشت کوچیکه ی سعدی علیه رحمه نمیشه.

لا الله الله.

بله می گفتیم؛

 آنوقت ؛مِه دور تا دورِ پرچین دیده گانم را تنید...

_ابرِ نزدیک به زمین را؟

جعفرزاده؟؟ تو بگو؟

اجازه آقا؟

شُورم گویند.

کلاس رفت رو هوا.

جعفرزاده؟بلند شو  برو کنار بخاری.

مه=شورم.

مثل شب های چله،که همیشه ی خدا مه پایین می آمد .حتی در ایوان.و مانع دید کافی مان می شد و...ما در ایوان آقاجان ، گُم می شدیم...

بخدا.

یک باری هم،به اتفاق گُمشدیم.یعنی ما .من و دو ستون های آبی و فلزی ایوان آقاجان گم شده بودیم و،...یهو با یکی شان ،کله به کله ؛پیشانی به پیشانی پیدا شدیم،،،

اُی !! در زبان مادری مان یعنی=آخ.

اُی لیلی

جان لی لی

می جانِ جانان لیلی. . .

ولیکن از آخِ  من و  دِنگ او،خنده ام گرفت و اجی جانمان خیال کرده بود_یک دانه نوه اش_ جِن زده شده(:))


بله،داشتم عرض می کردم،

من گنگ خواب آلود،توی بالکن نشسته بودم و تو روز روشن،ماه پیدا بود...و بین زیبایی های  زمینی. آسمانی . هوایی و فضایی؛ نئشه شده بودم و

انگار یکی با لحن اخمو و  متاسفی به ام گفت؛

تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر/ندانمت که در این دامگه چه افتادست...

.گفتیم چی؟ تو را ز کنگره عرش؟می زنند صفیر،،،بجای خواندن بیت بعدی/ما هم با تاملی چند به چراء،به پرنده ها،به مرغ و خروس و...به باغ پائیز نشسته،به ماه و خورشید و آسمان .به بوی برف و علف،به رفیق عشق؛با توکل و امیدواری عرض کردیم ؛رضا به داده بده وز جبین گره بگشای  بلامیسر/ که بر من و تو ،که بر من و تو در اختیار نگشاد است.../.

و آن وقت مکثی کرد و  با صدای لرزانی گفت،دهشتناک است ،یعنی وحشت ناک است.که آدم یک زنِ دیوانه یِ روانی درون خود داشته باشد/.دل م خواست بلند بخندم.

گفتم،هاااا،این از آن  نوع،جواب های  تماما مخصوصی ه که ،دوست دارم بشنوم و (به قول سید علی صالحی):" چشم‌های ترا ببوسم..."

-----------

این عکس یاد تون هست؟!

خوب ،

حالا اینو ببینید:)بعد اینُ:)

پ.ن،

اِ وا

همین  چند ساعت پیش،

سارا از رشت برگشت و گفت،

وقتی خانم فرخی منو پیاده کرد،دیدم گاو مش هادی رو به زور سوار نیسان آبی می کردن و...


یعنی گاوِ می دونست  می برنش و آه...