بلاخره خورشید، از پس ابرهای خاکستری برآمد و...ام روز،در آسمان ولایت مان هویدا شد.
دی روز اما،همین ساعت ها ،آسمان ابری بود و
نم نم ک ...وارش می بارید...
آری...قدم زدن در هوایِ وارشی و روستایی و نیمه شهریِ اطراف خونه باغ،خیلی هم خوب و عالی است.ولی من دل ام ،بله دل ام ؛قدم زدن در کوچه و خیابان و محله ی خودمان و عبور از گل فروشیِ مش قاسم و ...دوتا یکی ،از پله های پل عابر بالا رفتن و
وسط پل؛ مکث کردن و ...
خیره به پرچمِ سه رنگِ وطن؛در باد و......
بلاخره دل از تماشا کندن و...
دوتا یکی پله ها را پایین رفتن و... روی سنگ جدول راه رفتن و ...سه تا کوچه پیچیدن و عبور از خیابان و...رسیدن به درب منزل و دکان لیلا را،با همین زانوانِ مافنگی ام می خواهد...
بهرحال
گفتند.کاش بجای آب مروارید،مغزشُ جراحی می کردن.
حالا از دی روز تا حالا.به جمله ی خانومش دارم فکر میکنم.هر بار.سر می جنبانم و میگم،کاش!!!
دادا گفت چی ؟ کاشان؟گفتم شربت آبلیمو با گلاب دو آتیشه.
گفت،کاشان اش کجا بود؟
گفتم،پیشِ دادایِ من!:)
خندید.
عنوان از می نو. . . که مخصوصِ قدم زدنیِ که شرح اش را عرض کردم ...که ریز ریز زمزمه کنید و
به اتفاق؛خوش خوشان مسیر رو طِی کنیم دیگه .آیکن خنده یِ می نو؛) خانم.