پری روز( عصر)
سوار بر یشمی شدیم و
الهی به امید تو
خونه باغ رُ
به مقصد رشت ترک کردیم.
ابتدا؛
مامان و سارا رو سر کوچه پیاده (که همراه مردشریف و چوپان و عروس ها و آقای برادرزاده،برن عروسی ناهید/دخترِ دختر دایی نساء) نمودیم و به سمت درمانگاه پیچیدیم.
.
دل ام برای حس و حال خوبِ اینجا و دکتر و بچه ها_خیلی تنگ شده بود.خیلی . . .