<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

یِ تصویر و یِ بشنویم!






بشنویم

نظرات 10 + ارسال نظر
اسماعیل دوشنبه 4 اردیبهشت 1402 ساعت 13:07 http://www.fala.blogsky.com

سلام،
تصویر و موزیک، هردو زیبا.

سلام بر شما،
خیلی ممنون از نظر لطف تون؛زور زور سپاس له
حضور همیشه عزیزتون

بردیا دوشنبه 4 اردیبهشت 1402 ساعت 08:58

اون دنیا واسه کسی که این دنیا حواسش نیست و مراقبت نمیکنه قشنگ نیست

وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ...حتی پفیوزایِ اعظم.

بردیا یکشنبه 3 اردیبهشت 1402 ساعت 22:14

دنیات کیه؟

اون دنیام=دنیایِ پس از مرگ

بردیا یکشنبه 3 اردیبهشت 1402 ساعت 21:30

شما مثل دیلمانی ها رب ازگیل ندارین؟
چ مامانتون روشنفکره ک
مظلوم بعد اون بچه ای ک تو باشی ک سیمین دق دلشو روت خالی کنه
دیگه این دنیا ب درد نمیخوره

نُو.نداریم.
بله.خیلی.
چه عرض کنم.رفتاری که باهام داشت.من عینن بازگو کردم.و نمی دونم چرا؟از ذهنم پاک نشد.
ولی دنیا هنو خوشگلی هاشو داره.اون دنیام که،حرف نداره.

بردیا یکشنبه 3 اردیبهشت 1402 ساعت 19:59

اصلا از هر انگشت ی هنره ک می‌ریزه
کلیشو هم هنوز رو نکردی
خدا خودش شاهده فقط از باب رسیدن ب ازگیل میگم
برعکس بوده که پدرتون، همه سر میشن و دیگه هیچی حس نمیکنن، اصلا براشون مهم نی ، سفت میشن ک
سیمین چرا باید تورو میزد اخه؟
حالا دعوای پدرتون و مادرتونو اونشب با خاله پیگیر شدین که عملی کنین یا چی؟

دیلمانی ها.رب ازگیل می پزن.مثلا مرغ رو چطور سوخاری میکنن؟یه دور توی رب ازگیل .می غلطونن
اینم شد قضیه شیدایی و افسردگی شآ
بعد اینکه اونا تقاضای ده هزار متر زمین.تو عقد نامه خواستن.بعد اینکه پدربزرگ قبول کرد.پدرم گرفتنِ سیمینُ کنسل کرد.چون ازش پرسید.وایشان گفته بود.هرچی خانواده ام گفتن.همونِ.
من بار اولم بود سیمینُ می دیدم.مامانم شب عروسیش،سیمینُ با یه دسته گل بزرگ،دیده بود.خاله ام گفته بود.دختره های های گریه می کرد.مامانت رفت بغلش کرد.آورد کنار خودش.پدرت از سالن رفت بیرون.مامانم هیچ وقت.سر این قضیه با پدر گفتگو .دعوایی نداشت.چون معتقده .دوران مجردی پدرم.به اش مربوط نیست.
خوب سیمین اسم دخترشُ انتخاب کرده بود.لابد منو که دید.طفلی یاد دخترش افتاده بود.ولابد اشتباهی که کرده بود.آدم بزرگا.وقتی اشتباه می کنن.دق دلی شو .سر بچه هاخالی میکنن.بچه ها.می شینن.زار زار

بردیا یکشنبه 3 اردیبهشت 1402 ساعت 13:08

مظلوم تو
بجای اینکه برن‌ پفیوزا رو بترسونن میان تورو میترسونن
اوه اوه
پاشدی رفتی شخمم زدی واقعی؟باورم نمیشه
حالا کمتر حرص بگو‌ بخوره
بعضی وقتا باید کلا ب هیچجای آدم نگرفت خیلی چیزارو هرچند که نمیشه
اونم مخصوصا وقتی کلی سال ازین قضیه ها آدم داشته بوده باشه و باهاش زندگی کرده باشه و شده باشه ریتمی از ریتمای زندگیش

کی من
اونقدر خونه باغ .تو سکوت مطلق فرو رفته بود.بخیالش کسی نیست.تو دنیای خودش .ول بود طفلی.
شخم شالی زار؟من باغبونی بلدم.کار کشاورزی.نشاء و وجین .بابت سموم کشاورزی= فاویسم؛بلد نشدم.
منظور شخم گذشته تا اکنون بود.
پدر م خیلی حساس و زود رنجِ.با کوچک ترین حرف و اتفاق.رفتار و کردار.حتی زیر و بم. تلفظ واژه ها. بهم می ریزه.به گفته ی زن عمو بزرگِ.بعد شکست عشقی این طور شده.یعنی اون محمد سابق نشده و ب همهجاش می گیره.من یه بار اون دختر خانوم رو دیده بودم.پنج سالم بود.رفته بودیم خونه ی خان عمو.سیمین همراه مامانش .اونجا بود.اینها دوست خانوادگی خان عمو بودند.و بدین جهت.زن عمو بزرگه.از اوضاع احوال پدرم و سیمین جون باخبرِ.بهرحال ما رفته بودیم تو سالن.بریم رو کپه ی رخت خواب ها:)).یکی روی همون کپه. .خیره ب سقف بود.من همون دم در ایستادم.که برم گردم.فورا برگشت و گفت،تو دختر محمدی?منم با سر گفتم.آهان.بعد به ام یه لوچان کِشداری زد و
به پهلو.یعنی پشت کرد.من از سالن .اومدم بیرون.بعد که برگشتیم خونه ی آقاجان.شب اش. برا خاله ام تعریف کردم.که کجا رفتیم.چه گفتیم .چه شد.

بردیا یکشنبه 3 اردیبهشت 1402 ساعت 09:05

دیگه اگه پفیوز اعظم خودش با رضایت و طیب خاطر امضا کرده و تقسیم کردن که حرفش مسموع نیست اگه به اندازه تقسیم شده باشه هرچند به قرعه کشی
این خاصیت پفیوزهای اعظمه
با دستگاه شخم زن از روی بچه مردم رد شدی و شخمش زدیا
بعد دیگه اگه سند و امضا و رضایت و اینای کتبی داره پدرتون ازش ،‌خیالتونم نباشه ، شورا و دهیار هم تو این مورد حرفشون اصلا مهم نیست ، اگه چیزی هم باشه باید بره دادگاه شکایت کنه که اونجا هم چیزی تو دستش نیست
به کلاغا بگو برن آلوشاهاشو بخورن

و" این خاصیتِ پفیوزهای اعظمِ"
چه خوب میشد.این جمله تابلو شه به دیوار.
بله،هم خودش و هم خواهرهاش،رضایت نامه امضاء کردن.و هر شش نفر شون اون برگه رو دارن.اینو همه همسایه هایِ قدیم و شورای محله ی پایین به اش گفته.که شما خودت تقسیم ارث کردی.امضات پاش هست.برگشته گفته،من اون موقع اشتباه کردم.حالا اینها به کنار.چرا بابایِ منو میکشه؟ پدرم به اون خانومه .گفته.چرا به برادر بزرگمُ اطلاع ندادی؟برگشته گفته.اشتباه کردم محمد آقا.دروغ میگه.این پفیوز اعظم.تو حساب شوهرش واریزی داره.برا دختربچه هاش دوچرخه خریده.نون و سبزی خوردن واسش می بره.تو رشت.یه سری کارای اداری به اش سپرده.به قولی نونش تو روغن پفیوز اعظمه.واینو با بیش از نصف رشت.نصف کله گنده های رشت.آشنا کرده.
ولیکن معصومه .از رفتنِ خرِ پفیوز اعظم . داره نون میخوره.چون جفت داداش های معصومه آمدند و گفتند.ما به معصومه گفتیم.کارت اشتباهِ.حرف ما رو به پفیوز اعظم خبر داده و اونم زنگ زده بهمون.که شما چطور این حرفُ می زنید؟چون برای اینها چای درجه یک برده

آره واقعا.حالا علاوه بر شخم اولی که من زدم.بابا گیان و برادرهام.یکی یکی کارایی که پدر و مادرش به ناحق انجام دادن رو یادآور شدن.بعد یک نفس به پدر و مادرش بدوبیراه گفتن.دلم خیلی سوخت.طفلی لام تام هیچی نگفت.
دیدم اینجورِ.بلند گفتم من میزارم میرمآ:یهو همه ساکت شدنگفتم ببخشید .ما دیواری کوتاه تر از تو پیدا نکردیم.یه سیگار روشن کرد.گفت راحت باشین.واین وسط یهو مردشریف گفت.خبراونی که واست گردنبند دیسکو آورده بود.نداری.یه پکی زد.گفت باورکن.هیچ کدوم شونُ بیاد ندارم.بس که گیر و گرفتاری های زندگی ام.
واین جمله اش خیلی تلخ بود.
بله.آنچه که فرمودین.پسر عمو بزرگه(رئیس پاسگاه)گفته.ولی خوب.پدرم خیلی حساسِ و
تف سربلا. برا معده اش خوب نیست.بهرام به اش گفت.عمو اینا(پدر و دارودسته اش)رو ول کن.تو فقط حرص و جوش نخور.
فعلا خبری از کلاغا نیست.آخه این وقت سال.که خورشید کله سحر می تابه.اینا می اومدن.پشت پنجره.دو ضربه می زدن.انگار یکی با سرانگشتش.می زنه به شیشهحالا من تنها.سرم تو ایمیل .تق تق ،یک متر از جا پریدم

باشماق یکشنبه 3 اردیبهشت 1402 ساعت 05:26

با درود
عیدتون مبارک
سخت ترین کار و با هیجان ترین کار را کشاورزان مخصوصا برنج کاران دارند
خدا به روزی آنها برکت بدهد
این زند وکیل همان خواننده ی دوره جوانانی ما ست و یا فرزند خلف او است ؟
آخه الان خوانندگی هم موروثی شده است
مثلا پسران ایرج و شجریان و ناظری هم خواننده شده اند
قند عسل تا صدای موبایل را می شنود بدو میاد کنارم دراز می کشد
بعد می رود توی گالری عکس ها را باز می کند
در بین عکسها یک تصویر فانتزی هست مردی دراز کشیده و دارد تلویزیون نگاه می کند آنرا باز باز می کند و میگه
سبیل
روی کلیپ ها هم اون قسمت که عکس بلندگو هست می زند تا صدا ها را هم بشنوند
من اگر بخواهم ردش کنم
تا بهش میگم بخوابیم فوری فرار می کند
البته بعضی وقتها هم برایش آهنگ لالای می گذارم نگاهش که می کنم می بینم خوابیده است

درود بر شما
خیلی ممنون،عید شما توام طاعات و عبادات تون قبول حق،مبارک
خیلی ممنون از درک تون. و همچنین دعای گرانبهایی که درحق شون کردین.

ممنون از معرفی خواننده.بله ایشان فرزند خلف اند.
پسر ایرج.صدای قشنگی داره.ولی خلقش مغرورانه اس.و هیچ وقت.هیچ زمان به پور خلقیِ پسران آن دو عزیز نمی رسه.خصوصا پسر آقای شهرام.
آقا قند ووعسل شما خیلی قند و عسلِ
سیبیلمنو یاد پسر سیما جون.امیرعلی انداختین.چند روز بخاطر سیبیلی که براش کشیده بودم.حموم نکرد.حالا چوپان گفت.دانشجویِ دانشگاهِ ماست
اون قسمت فرارشعلی بود آقا.عالیو آن قسمت لالایِ عالی ترلای لای نه مامی ژیانم/من وینه ی باخه وانم/به دل چاودیریت ده که م /بخه وه ده ردت له گیانم
من این ترانه رو خیلی دوست دارم.تو گوشیم هست.گاهی که باخودم .گوشی می برم بالا.گوش میکنم. البته باصدای تارا و ماموستا مظهروچقدر قشنگ و لذت بخشه؛تماشایِ نازاری که خوابِخدایا شکرت.

بردیا شنبه 2 اردیبهشت 1402 ساعت 23:40

اوه اوه چ دلت پره ک
بجای این علی زند و رفتی و ندیدی
این آهنگ باز منو کاشتی رفتی تنها گذاشتی رفتی دروغ نگم بجز من یکی دیگه داشتی رفتی رو با ریتم تکرار کن

به لطف خدا.هیچ کسی منو تنهانزاشته و نرفته.

دیروز
پفیوز اعظم
عمو حسن‌،دل پدرمُ به ناحق؛برای چندمین بار شکست.
وقتی مطمئنیم به ناحقِ؛دل من و برادرهامم...
خود پفیوزش،۲۳ سال پیش.زمین های پدر بزرگ رو تقسیم کرد.سهم هرکسی رو بهش داد.حالا اون قسمتی که مربوط به خان عمویِ،میگه اشتباه شده.رفته شورا آورده.و از پدرِ من.شاکیِخوب زمین ،طبق تاریخی که عرض کردم.با امضاء خودش و باقی وارث،تحویل خان عمو داده شده.؟اون وقت نه خودِ پفیوزش؟نه شورا و اون خانم ده دارِ فلان مغزش؟عقلش نمی رسه به صاب ملک؟به صاب زمین زنگ بزنه؟پدرمُ کشونده پای زمین ،خودپفیوزش و خواهرها و خواهرزاده ها پفیوزترش یه طرف موندن.پدرم طرفی دیگر.اونوقت پسرش اومده و گفته تا کی ؟باید ادامه داشته باشه.گفتم اینو باید از پدرت بپرسی.گفتم اونُ وا بده.گفتم اون سالی که پدر بزرگ و دوماه بعدش.مادربزرگ فوت کرد.پدرت برای پدرم و مادرم و
زن عمو بزرگِ شکایت کرد.به چه علت؟به علتِ ایجاد مزاحمت تلفنی.پدر و مادرم هیچ.زن عمو بزرگِ بلند نیست شماره بگیره.پدرمم رفت به قاضی گفت.الان علم پیشرفت کرده.ته توشُ در بیارین.ما در خدمتیم.گفت کارهای اون به من مربوط نیست.گفتم این به تو مربوطِ .چون تو به دوس دخترات شماره داده بودی.اونا راه ب راه زنگ می زدن خونتون.پدرت سیم تلفنُ کشید و رفت از پدر و مادر و زن عمو شکایت کرد.(آیکن خنده سلمان.تو سریال نون خِ)یعنی اجماعا خندیدن.طفلی شُک شده.سیگار روشن کرد . گفتم خدا آخر و عاقبت ما رو ختم بخیر کنه.و اگه عمر مون به دنیا باشه.همچین نباشیم.گفت تو یکی عمرت به دنیا هست .چون خیلی چیزای دنیا واست مهم نیست.به پیری می رسی. می بینی اون روزا رو.:))

بردیا شنبه 2 اردیبهشت 1402 ساعت 23:30

با این دستگاهه برنج می‌کارن؟

باهاش زمین شخم می زنن.
شالی زار سه بار شخم زده میشه،
و در این تصویرهم ،برادرم داره شخم دوم رو می زنه.
http://fanbazar.ystp.ac.ir/product/view/PRD-9720/%D8%B3%D9%8A%D8%AF%D8%B1(SEEDER):%20%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%87%20%D8%AA%D9%87%D9%8A%D9%87%20%D9%86%D8%B4%D8%A7%D8%A1%20%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AC%20%D8%A8%D9%87%20%D8%B5%D9%88%D8%B1%D8%AA%20%D9%85%D9%83%D8%A7%D9%86%D9%8A%D8%B2%D9%87

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد