امروز دو شنبه بود دیگه؟
خوب پنج شنبه
مرد شریف
اومده بود پیش ما .
با خودش_دو بسته چای بهاره _1402_ آورده بود.
ما داشتیم هندونه می خوردیم.
گفت؛
اوضاع هوا خوب نیستا.الاناس که بهم بریزه.گفت غرب اما بیشتره...
گفت خدا به دادِ شالی زارها و باغ و باغچه ها برسه..
بعد گفت
داشتم می اومدم
چوپان خونه نبود
یه زنگ به اش بزنم
ببینم کجاست؟
بلاخره تماس برقرار شد
چوپان گفت خونه ام.چیزی شده؟گفت همونجاباش و
بیرون نرو...
به چند دقیقه هم نکشید.اوضاع و احوال هوا این و این گونه شد.
پدر و مادر.با چند کارگر _شالی زار _ وجین می کردند.
تماس گرفتیم.
جواب ندادن.دق کردیم.دق.
الان که اوضاع آرومِ شکر خدا
فقط سر و شکل سیب ها و آلوچه ها
زخمی و کبود شده
چه گلهای اناری ام که
پای درخت ریخت و...
حالا اینها فدای سر تون.خداوند رو هزاران هزار مرتبه شکر و سپاس که اتفاقی برای خانم های وجین کار نیفتاد...