<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

 من آن نقاشیِ فردیش ....،که  کارولین" اش را.... پشت پنجره به تصویر  کشیده است ؛

آن  همه هنر و دقت و ریز بینی ای که بخرج داده است  را خیلی دوست می دارم.

پُشت و کنار  پنجره ماندن را ،یا دو متر آن طرف تر،چه دانم.به قولی زیر پنجره نشستن و دراز کشیدن  را ،جوری که،در هر حالتی ،خصوصاً آسمانِ شب پرستاره پیدا باشد.یا روز ابری و آفتابی و بارونی وارشی و شب مهتابی،سحر و گرگ و میش سپیده دم،دم غروب و..صبح صادق را،...در هر حالتی  آسمان هویدا باشد ؛ پنجره را _خیلی دوست می دارم.

اتاق بالا _

پنجره ندارد،اما یک درب کشویی عریض و طویل _چهار انگشت_ مانده که  به سقف  برسد؛دارد=که نه تنها آسمان و باغ=اجماعا هویدا هستند.تا اون دور دورا رو هم میشه دید.یعنی جوری که،سرت را روی بالش بگذاری،چشم ببندی،انگار یک استدیوم تماشاچی،نظاره گر اند،تا تو خوابت ببرد...

و وقت هایی که قرص ماه کامل است.با او چشم تو چشم می شوی و

لبخندت که گرفت.بهرحال ممکنه بزنید زیر خنده /:

بله،عرض می کردیم؛

پس کلا درهای شیشه ای و پنجره ها ی بلند را  خیلی دوست می دارم.

(خوب ممکنه رعد و برق تو بزنه و ...لا اله..)

بهرحال ،آن روز پنجره باز بود.باد خنکی تو میزد.و من_ تو حال و احوال خودم بودم و

من از من رنجیده بودم بسیار.........چه می دونستم؟امروز چی ب چیه؟

بعد تو فکر خیال خودم و احوالاتم بودم،...دادا پرسید؟چرا ناراحتی؟گفتم مَن؟؟؟کی من؟

گفت نه من،آره دیگه؛ناراحتی؟

گفتم نهههه.اصن تو از کجا می دونی؟

گفت از صورتت  معلومه،خیلی ناراحته.

گفتم نه .گمان نمی کنم ...


بهرحال 

پنجره باز بود،

آه کشیدم.و تو ذهنم تکرار کردم؛من از من رنجیده ام...

توام باد خنکی که تو زد،دوتا فوت،از بلندوگوی مسجد هم باهاش اومد و

یکی با لحن خوب و قشنگ و تمیز و مرتبی گفت:"بسم الله الرحمن الرحیم"...

قلبم ریخت.لبخندم گرفت و دعا شروع شد...

پر از لبخند... گوش دل سپردم...


بعد اواخر دعا بود،دادا پرسید،مسجد چه خبره؟

گفتم دعای عرفه اس.

واین جمله را گفتن  همانا و

متعجب شدنم و  وااای گفتنم  همانا.

که ای وای....

.

.

.

خوب.

برای اینکه،من اصلا.وابدا.به هیچ وجع منن وجوعی.حواسم نبود،که امروز دعای عرفه و یه زمانی همراه دایی می رفتیم دعا؛بعد قسمت نشد.از تی وی .پخش مستقیم همراه می شدیم..‌.

چرا؟چون این دعا،یکی از دعاهاییِ که،قلبا دوستش دارم....قلبا.  خدا و خونه ی خدا رو دوست دارم؛ابراهیم =پدر مهربان. اسماعیل شنونده و اطاعت کننده امر خدا=معماران خونه  خدا رو دوست دارم.

و همه ی این سالهایی که به یاد دارم.حس سرشار از خوبی ای از این دعا گرفتم...

گفته بودم.خواب دیدم.خونه مون.خونه ی خدا بود؟

بخدا.

بهرحال

الحمدالله و  شکر و سپاااااس.خدا جان حواس اش بود؛ هست،

من دل ام خواست،اون پیشونی ارغوانیش رو ببوسمم. گفتم ماچ به پیشونیت خوا گیانم.انگار به ام گفت.بوشو اوشتر ماجان=برو اون ور تر ماجان=بوشو ترا لوسآ نکن=برو  خودتو لوس نکن.

خا

خدایا جان

پس بوس دورا دور :*ی

 إِلٰهِى مَا أَلْطَفَکَ بِى مَعَ عَظِیمِ جَهْلِى ! وَمَا أَرْحَمَکَ بِى مَعَ قَبِیحِ فِعْلِى ! إِلٰهِى مَا أَقْرَبَکَ مِنِّى وَأَبْعَدَنِى عَنْکَ ! وَمَا أَرْأَفَکَ بِى ! فَمَا الَّذِى یَحْجُبُنِى عَنْکَ ؟....