<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

یک تصویر!


نظرات 9 + ارسال نظر
صحرا شنبه 24 تیر 1402 ساعت 13:35 http://Sahra95.blogsky.com

نوش جانتان

خیلی ممنون قربونت برم

فروردینى چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 14:01

به به به این سیر ترشى های خوشکل و خوش اندام که حبه هاش کنار هم به خوشکلی و مبارکی قرار گرفته که از دست شما عمل اومده
خودت کاشتى یا کار مادر و پدر بزرگوارتون هست؟ من امسال چندتا حبه سیر کاشتم ببینیم چی می شه اولین بارم هست.

نوش جونتون

خیلی ممنون قربونت برم
والا ۱۵۰ حبه کاشتم_۱۵۰ بوته چیدم_که اینها رو برای مصرف تو خورشت و سیر داغ کنار گذاشتم.
و این سیر هایی که
ترشی شدن.
همه اش رو پدر جان کاشتن

رامین دوشنبه 19 تیر 1402 ساعت 12:19 http://ramin007.blogfa.com/?

در کلبــــــــه ی پرت روستایی
مسکیــن زن پیر ، پـــاره می دوخت

چخمـــــاق زد و اُجــــاق گیراند
وز شعلـه ی آن چراغش افروخت

در وا شد و دختــــــــری در آمد
کز رشگ رخش چراغ هم سوخت

از مـــادر پیــــــــر آتشی خواست...

از عینک پیـــــــــر زن نگـــــاهی
کـــردم بـــــه گذشته ی حزینش

در باغ شبـــــاب ، دختری مست
می آمــــــــد و نــــــاز بر زمینش

هی کــــــاخ امیـــد و آرزو ریخت
هی طُــــرّه به چهره داد چینش

تا خم شـــــد و مــــوی گشت کافور...

در راه ، دُرُشکه چی نشانم
یک نقطــــــــه بگوشـه ی افق داد

گفت : ار پـــــدر تو سازم او را
خواهی چه به من ، به مُشتُلُق داد ؟

من آب نبــــــــات دادم او را
او نیــــــــز به من پُکــــی چُپُق داد

وان نقطـــــــــه نهفت در پس کوه...

کم کم ، پــــــدرم ، خدا بیامرز
دیــــــدم سر کوه رُسته چون کاج

چــون بال مَلَک عبایش افشان
دستــــــار سیـادتش به ســـــر تـاج

وز کوه همی شــــــود سرازیز
چــــون نور محمــــــــدی ز معراج

دیگــــــــر مگــــــرش بخواب بینم...

" هذیان دل - استاد شهریار "
.......................................
.
.
با سلام و عرض ادب و احترام به محضر بانو باران عزیز و گرامی
چقدر مسرور شدم از همدردی صمیمانه تون، چقدر خوشحالم کردین که هستین ،ما آدما محتاج همین دل تسلایی ها هستیم تا پس از هر مصیبت بتونیم برگردیم به زندگی و راه رو ادامه بدیم تا زمان رفتن خودمون هم برسه..بانو جان ، خدا به شما و خانواده ی محترمتون طول عمر ، سلامتی و عمر با عزت بده..چقدر کلمات شما دلنشینه ..تاسیان چه زیبا ست...همانطور که جنگل و دریا و باد و سایه زیباست..
سایه ی من هم زیبا بود..خیلی زیبا بود ..ولی ای دریغ که زیاد رو سرم نموند و پر کشید و رفت...رفت که رفت..
دعا کنید منم زودتر برم پیشش بانو..
.
.
رامین

با سلام و سپاس فراوان،بابت حضور عزیز و گرامی تون+هذیان دل استاد+لطف بسیار و دعاهای ارزشمند شما
لطفا اینو از هیچ خواهر و مادری نخواهید.خصوصا از خواهری که،از چند سالگی مارجان=مادرجان صداش می کردن.من بهتون حق میدم.برای اینکه مصیبت بزرگیِخیلی...من براتون،از خداوند صبر و سلامتی بسیار آرزومی کنم.صبر بزرگ...من از خداوند می خوام،بهتون صبر و شکیباییِ بسیار ببخشه.برگردین به زندگی،زندگانی رو زندگی کنید.من از خداوند میخوام،تو این برگشتن و سختی هاش،کمک تون کنه.همیشه درپناه اش باشید.....

مهرداد جمعه 16 تیر 1402 ساعت 13:38

مصرف ترشی باید متعادل باشد.
لطفاً مراقبت کنید.

سلام بر شما.
بله.فرمایش شما صحیح می باشد.لاکن ما به ایشان گفتیم.گوش نکرد .یک بوته ی کامل_ سیر ار و تازه را_همراه یک بشقاب پلو و قرمه سبزی تناول نمود و
دو ساعت بعد.سر از کلنیک دکتر خانقینی در آورد.
شکر خدا.این شد تجربه‌ .و از آن روز تا حالا.که چند سال ازش می گذرد.مراقب و رعایت می کند.
لازم به ذکر است
این خصلت اش.به مادر اش رفته.

حیوانِ ناطق جمعه 16 تیر 1402 ساعت 01:04 http://heyvanehnateq.blogsky.com

به به...عکس بی شرح.

قربون شما و توجه تون

باشماق پنج‌شنبه 15 تیر 1402 ساعت 16:38

با درود
دختر کوچولو دیگه تحویل نمی گیره
فکر کنم دستهای من هم که مشغول جمع آوری علف های هرز است بر اثر آفتاب سیاه شده
چهره هم که سیاه تر شده است
خب خودتون گفتید
من را هم مثل بقیه می بیند
و دیگه اظهار لطف نمی کند
دلم برای قند عسل
یک ذره شده است
من که نیستم روزی که قراره پیش همسر باشد
خاله و دختر خاله اش هم می آیند
که مواظب اش باشند !

درود بر شما
واقعا شما چوپان هستید:
با این اوصاف
تهران تشریف ببرید
مصطفی هم شما رو نمی شناسه!
بله،خودم خدمت شما عرض کرده بودم
و شما بجای تهیه ی کلاه حصیری،دستکش باغبونی و
چکمه مناسب،به قول خاله کوچیکه،امیر علی خان را(به چوپان می گفت)سیاه پوست آفریقایی! درست کردین،

الهیخدا همگیِ شما عزیزان مان را حافظ و نگهدار باشد
خاله و دختر خاله و
مادربزرگ!
یعنی سه به یک وروجک قند و عسل

امین پنج‌شنبه 15 تیر 1402 ساعت 14:00

سلام و وقت بخیر
منم که عاشق ترشی سیر
به به

سلام
خیلی متشکرم
همه ایام شما هم بخیر و خوشی و سلامتی
عید تون هم مبارک
نووش جون تون

باشماق پنج‌شنبه 15 تیر 1402 ساعت 11:53

سیر خریده ایم
قرار بود همسر بیاید و بیاندازد
فعلا جور نشد
باید خودم بروم تهران

سیر ها
محصول خودمان است.
دادا گفت
همه اش را ترشی بگذار،
گفتم آن وقت؟برای پخت و پز چه کنیم؟گفت می ریم می خریم.
این ها حیفِ ترشی نشن:))

ان شاءالله که جور می شود و...
خوبه که هنوز اینجایید.
درخصوص بدقولی ها
صد در صد با شما موافق ام.
خیلی خیلی کار زشتیِ که من متنفرم.و هر استا کار و بنا و نصابی بخواد ،ساعت کارش رو بی خبر،تغییر بده،لازم نیست بیاد.البته که چوپان هست و،شکر خدا لازم نیست،من حرفی بزنم،خودش تماس می گیره،یا اینکه پیغام می فرسته،بعد اونا زنگ می زنن منت کشی،
خوب مجبور نیستید که،همزمان به چند نفر،قول و قرار می گذارید،
می گویند
ما اگه اینجور نکنیم
چطور؟کار رو برا خودم نگه داریم.
خوب خدا روزی رسان است،کِی گفت،با بد قولی روزیِ دیگری رو
گرو کشی کنید.
یک گچ کاری بود
فقط دبه و تشت و آب ریخت و
دوتا کیسه گچ را وسط اتاق باز کرد و
رفت .مثلا ما از دوربین ببینیم.سر صبحی،این آمده و داره کار می کنه،ظهر شد،با دوربین نگاه کرد،که این ها کجان؟که تشت آب و
کیسه ی گچ؟دست نخورده مانده،دیگه چوپان تماس گرفت و
گفت،فردا تشریف نیارید.

باشماق پنج‌شنبه 15 تیر 1402 ساعت 11:50

با درود
فردا عید ست و مبارک باشد
دیروز مراسم ختم مادر بزرگ یکی از کسبه بود
چه خبر بود انگار نصف ملت مازندران اومده بودند
چقدر خوبه
من را یاد شهرمون انداخت و مراسم فاتحه در مسجد
یعنی مردم ملزم بودند شرکت کنند
امروز هم قراره ناهار بدهند
اما هزینه ی مردن در روستا بالاست
تیکه های خوبی از رشت انتخاب کرده بودی
من که فحش هایش متوجه نشدم
هوا هم که گرم شده است و کمی شرجی
بهتر می بینم کمتر بیرون بروم

درود بر شما
خیلی ممنون
عید شما و عزیزان عزیزتون مبارک
خدا رحمت شون کنه.
بله،اون مراسمات قدیم،چه عزا و چه عروسی ،مردم خوب ساده و صمیمی...
چندی پیش
برادر عمه محترم
پسر ارباب ولایت پدری
فوت کرد
بهرحال به قول عمه خانم بلاگ اسکای،
گفتند شبیه بله برون بود.


ممنون از توجه ی شما
فحش هایش
فحش نیست
به نظرم کنایه اس،یک جور استعارس.
مثلا ما به دستمال یزدی،دستمال سفره،دستمال گرد گیری،شالکی می گیم.
گمج ،همون ظرف سفالیِ،باقلا قاتق و
فسنجون توش می پزیم،
همچین فهش های بدی نیستن
مثلا به جای گلابی
می گیم
خوج!
که اتفاقا خیلی ام خوشمزه و بی نظیره.
بله،خیلی کار درستی می کنید.خصوصا پس از این بارش ها،هنوز زمین خیسِ و خطر تب زمین ...
ان شاءالله که همیشه سلامت و شاد و تندرست باشید.
راستی از آن دختر کوچولو را چه خبر؟چه احوال ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد