<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

اسب،گاو،گوسفند،همه چی!...



           


"…بگذار که نزدیک ماه، یک تنفس چوپانی،


همیشه درد کند، و من در هر شاهرگم,


عاشق باشم…"


(بیژن الهی)

پ.ن۱

یک ویدیو

پ.ن۲

سازنده ویدیو


پ.ن۳

عنوان از` یاسین `چوپان کوچولویِ یک ویدیو.




نظرات 6 + ارسال نظر

با درود فراوان به همتباری خوب وعزیزم بسیار ممنونم سعی کردم در جواب ، متن ترانه آهنگ روزهای سخت وغمگین با اجرای مرتضی پاشایی را برای شما بنویسم ، زبانم قاصر از محبت شما ست ، امیدوارم کانون گرم خانواده گرامی شما همواره مستدام باد .....

بارون صدای احساسه دل بارون چشات میشناسه
تو رو از دست دادم توی لحظه آدم دنیاشو میبازه
تلخه سکوته این خونه آخه غیر از خدا کی می دونه
تو دلم آتیشه با تو بهتر میشه حال این دیوونه
این روزها سختتر از اونیه که باور کنی مگه میشه با یه خاطره سر کنی
تو می دونی من چیزی نگم بهتره تو دنیا کی از ما عاشق تره
یه جوری هق هق زدم صدام زخمیه این اون دردی که نمی فهمیه

با سلام و سپاس فراوان از لطف بسیار شما همتباری عزیز و گرامی ام.یک دنیا ممنون بابت دعایی که در حق ما کردین،سلامت و شاد باشید.هزار البته،به اتفاق یکایک عزیزان عزیز تون

خیلی ممنون بابت ترانه نویسی.خصوصا اینکل،این تراته را نخونده و نشنیده بودم.سپاس از معرفی.روح خواننده اش شاد.و خداوند اموات شما را هم رحمت کنه.

باشماق چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت 09:31

با درود
متاسفانه آدمهای کاری را به نحوی عقب می زنند
و مجبورشان می کنند که مهاجرت کنند
نمونه اش یک کارمند خانم دانشجوی دکتری ریاضی محض بسیار فعال هم در تیم ما بود
مقاله های علمی زیادی هم می داد
پس از بازنشستگی من آنقدر سر بسرش گذاشتند تا اداره را ول کرد و رفت الان فکر کنم سوئد است

درود بر شما
بله،صد در صد فرمایش(اینجا،اونی که مقاله نویس بود،لوشان تبعید کردن.چرا؟چون بحق،از مدیر انتقاد کرده بود) شما صحیحِ.یا باید تو جرگه ی زنجیره شون باشی.یا انونقدر اذیتت می کنند که،بگذاری بروی.یا اینکه،اعصاب فولادی ؟داشته باشی.شش دنگ حواست جمع باشه و به قولی شهرام بهرام برات نداشته باشه.یعنی اینکه این حکمی که داری،حواست جمع باشه،از کد و شماره امضاء،سوء استفاده نکنن و
بی خیال ترفیباقی قضایا.

باشماق دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت 23:13

با درود
مخزن هزار لیتری گذاشته ام با دو تا پمپ
یکی برای ورودی آب به ساختمان
یکی هم برای پر کردن منبع
مشکل این است که آب ورودی به روستا کلا قطع بود

درود بر شما
خیلی هم عالی.
اینجا هم.سه روز آب قطع بود.ما اواخر روز سوم،متوجه اش شدیم.
ممنون از پاسخ هایِ تان

باشماق دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت 23:09

با درود
خیلی از همکاران بچه هایش در اداره مشغول اند
من هم سعی کردم ولی نشد
الان هم که سن شون بالای چهل شده است

درود بر شما
کاشکی عدالت همیشه بر قرار باشه.
اداره بابا گیان
یکی از همکارا
پسرش با آزمون ،قراردادی استخدام شد.
با تحصیلات بالا،کار بلد.منتهی خیلی اذیتش می کنند.و رفتار مناسبی باهاش ندارن.مثلا وقتی پشت سیستم بود.رئیس با لحن بدی،به اش میگه تو چرا اینجا نشستی؟مگه خدمات نیستی؟
درواقع،ایشان داشتند،کار اون کارمندی که،حقوق اش را می گیرد و توسط پارتی آمده و کار؟هیچی بلد نیست . انجام میدادن.که کار ملت،زودتر انجام شه.وخوب.این بندگان خدا،بخشی از حقوق شون،میره واسه شرکت خدمات.
دختر عمه ی ما هم شرکت خدمات تاسیس کرده.اونوقت کل صورتش را جراحی نمود.جوری که باباش نشناختش.
دی روز بابا گیان .با همکار(پنسیلوانیا کوچ کردن) سابق اش صحبت می کرد. گفتند.دختر نماینده شهر مون.اینجاست.دختر نماینده چنده استان دیگر،منجمله تب،ریز.
کاشکی ،اون دسته از عزیزان، بچه های مردم_ ملت _تمایل به کوچ دارن هم ،بتوانند هرکجای دنیا کوچ و تحصیل و زندگانی را زندگی کنند.

با درود فراوان.....تسلیت مرا بابت ایام محرم پذیرا باشید اما بعد با داستان آخر بی معرفتی به روزم ومنتظر شما ممنونم .....

با سلام و سپاس فراوان.از شما همتباری عزیز و گرامی ام.به روی چشم.

باشماق جمعه 30 تیر 1402 ساعت 10:00

با سلام
و قبولی طاعات
روز مراجعه ام به تهران
آب قطع بود و درختان تشنه رها شدند
خدا خدا می کردم که بارونی بزند
نمی دونم زد یا نه
فعلا که تصمیم به موندن داریم
تا بعد تاسوعا و عاشورا
مامان قند عسل از همه خوشحال تر
بعضی روزها دیگه نمی دونه باید چیکارش کند
خاله اش هم این روزا تصمیم گرفته که برود شاغل بشود
فعلا فرم پر می کند و مصاحبه می کند
دخترش می گه مامان برو ولی قلبا راضی نیست

درود و سپاس
عبادات شما هم قبول حق.
خیلی ام عالی.
برای اینکه.محرم و شب های تهران خیلی خوبِ.خیلی.
جناب سرهنگ هم.باربندیل جمع کرد.که محرم تهران باشه.
خداوند براتون ثواب بنویسه.



والا.اینجا هم برق قطع میشد..‌چند روز پشت سرهم .
ولی تا دلتون بخواد بارون بارید.
ایشلا وقتی برگشتین
https://emalls.ir/%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%82%DB%8C%D9%85%D8%AA_%D9%85%D8%AE%D8%B2%D9%86-%D8%A2%D8%A8~Category~57218
یه مخزن آب بگیرید.که خیال تون راحت شه.

واقعا حق داره طفلی.به نظرم خیلی سخته.
هم شاغل باشی.هم بچه داری کنی.هم به خونه زندگی برسی.هم مهمان داری کنی.
خدا به همه ی خانم ها و آقایان شاغل سلامتی و تندرستی و خیر و برکت و خوشی ببخشه.
اون روز که.جمله ی دختر خانوم تونُ فرموده بودین.خیلی دل م سوخت.(دقیقا.مامانمم،بارها گفته).و البته که.حواس شما بهشون بود و هست.خدا رو شکر گفتم.
و الان که فرمودین.چنین تصمیمی گرفتن.براشون خیلی خوشحال شدم.و آرزوی خیر و خوشی داشتم و دارم.امید که.به لطف حق.دختر خانومش هم. راضی باشه.که مامان گل اش .جای مناسب و خوبی شاغل شه.
جسارتا. اداره شما؟ فرزندان همکار ؟ استخدام نمی کنن؟
یکی از همکاران بابا گیان،دخترش رو می بره،خونه ی خواهرش .خاله اش،ازش نگهداری میکنه.و هزینه ی نگهدای مهد چند ستاره رو،به خواهرش تقدیم میکنه.
بهرحال
خدا رو شکر و سپاس بابت وجود آقای قند و عسلی که
بعضی روزا مامانش نمی دونه چکارش کنه.
سارا می گفت
دبیر علوم و فنون مون
وسط تدریس
یادش افتاد کتری روشن و
بچه اش خوابِ.تماس می گیره،گوشی رو بر نمی داره،تماس می گیره،گوشی رو برنمی داره،خلاصه بیست دقیقه بعد،یکی گوشیو بر میداده و
میگه:"چیه؟نمی زاری بخوابیم؟
سارا گفت، رقی گفت،این ؟صدای؟ بچه بود؟یا بابایِ بچه ؟که فاطمه چش سبز. بلند میشه و
میگه:"اجازه خانوم؟میشه یه روز ؟بچه تونُ بیارین سرکلاس؟!"و بدین سان.کلاس میره رو هوا.این خانم دبیر.اصالتا قومی هستن و ساکن تهران بودند.حالا بابت ریه شون.امدند گیلان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد