گربهی تو کجا باید/ گذاشته رفته باشد آخر؟ چه دور و بر ِ خودی! چه بگویم، دختر!/ با چشم او که روز را به شب/ از خط به دایرهیی بردهست:/ چار اتاق، سه با یک. خالی./ و جای اثاث،/ که در اتاق ِ بعدی ِ بعدی هم نیست،/ بوی زنبق تنگ میکند./ شاید از ورود ِ بد ِ ما باشد/ که آن دو تا حلقهی نورانی ِ روی تاق/ لرز بر میدارد،/ و اوی تو، تُوی او-/ او که بگویی که یک ملافهی در باد بود و،/ همانجور که وقت ِ جوانی،/ ملافهی نامرتبیست./ به این سرازیری و سربالایی نگاه کنید،/ رفقا! باد همین شکلیست-/ خواهرم، خواهر اَندرم، علف ِ اتاقهای من،/ هیچ ِ بِنْت ِ هیچ.
"بیژن الهی"