<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

پس از هفتصد و سی روز


 

من نمی دونم با شما چیکار کنم،؟

واقعا نمی دونم

# دیالوگ

ادامه مطلب ...

کشف تو



سیاهی بود و ستاره ای


هستی بود و زمزمه ای


لب بود و نیایشی


من بود و تویی


نماز و محرابی



"سهراب سپهری"

بارون نرم و آهسته می باره و باد توی چشم هام اشک می نشونه ."  صدات خسته است . مهربون . قاطع و شجاع و دلتنگ."

بله؛عبور باید کرد . صدای باد می آید، عبور باید کرد. و من مسافرم ، ای بادهای همواره ! مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید ...

خُب.

این از این.

جسارتا یه سوال؟:" آیا با فردی مثل خودت دوست خواهی‌شد؟"

_ (نظرات این پست تایید نمی شود ) با تشکر _لطفا واکنش تان را هم برایم بنویسید.

یعنی مثلا، با خوندن این سوال، 

و فکر کردن به فردی مثل خودت؟ که باهاش دوست شی. چه واکنشی داشتید؟!



پ.ن

عنوان از مش فریدونِ.


پ.ن

صبیره ی❤قشنگ و دوست داشتنی ام

امید وارم که حالت خوب باشه عزیزِ دل م

الهی همیشه سلامت و تندرست و شاد باشی بلامیسر:*❤


پ.ن

الانم همین جورِ.

از هر چیزی ناراحت شه،

می ره تو اتاق و دَرُ می بنده.

اونوقت سارا اَدای منو در میاره و

بلند بلند میگه:دادای من؟پسر که قهر نمی کنه!!"

بعد برمی گرده سمت ام و

ابروهاشُ میبره بالا و

میگه،هااا،خوب شد.حالا هِی ،لی لی ب لالاش بزار.

من که چیزی نمی گم .چون معتقدم رفتارش  خیلی ام طبیعی و 

مثل همیشه،پس از خلوت با خود ،خوش اخلاق بر می گرده...ولیکن فقط لبخند می زنم.

بعد ور ور،شروع میکنه و

یک نفس؛به زن دادا گیر میده.

اونوقت که می گم؛

خدایا؟ 

خودت به داد پسر مردم برس واقعا.




یعنی ممکنه؟آدم از اون دنیا هم؟ویدئو کال کنه؟

خب.تلفن رو که مطمئنم.

آخه چند بار، تلفنی با خاله جان صحبت کردم.

یا مثلا اون شبی که حمید غرق شده بود،

تلفن زنگ خورد،گفتم الو؟

شنیدم:الو ؟سلام خاله.

گفتم سلام !! تویی حمید ؟

گفت: آره خاله.

گفتم کجایی؟گفت به مردشریف بگو ناراحت نباشه،من پیش مامانمم.

خوشحال و راضی_گفتم خا باشه.مراقب خودت باش.

گفت،خا،خاله.

پ.ن

بشنویم.

دیالوگ!


  



_خدا داره مجازاتم می کنه؟ 

نه،رفیق!

اینطور فکر نمی کنم

خداوند کسی رو مجازات نمی کنه

باید اعتماد کنیم ،که کارش یه حکمتی داره....

خداوند رحیمِ

و بخشنده اس...

برنج و دوشاب


پ.ن



برنج (واویشته بَج)برشته+مغز گردو+ زیره سیاه+شیره ی انگور=برنجِ دوشاب.


این سی یه؟



من وانمود نمی‌کنم که ما همه پاسخ ها را در اختیار داریم ، ولی پرسش ها بدون شک ارزش فکر کردن را دارند. 



"آرتور سی کلارک"



پ.ن

بله دوست عزیز،منظورم از موبو نیوز= نقد و برسی گوشی ها بود،که یک ریز فک می زنه/:

در ستایش تفاوت ها . . .

 زندگیِ روز مره

آکنده از تغزل است.

کافی است چشم بگشاییم. . . 


 

ادامه مطلب ...

براشی از یک کتاب(؟)






"سر براه بودن می تواند آدم را خفه کند."


پ.ن

 تصویر هلی شاتی

از قرمه رشتی و همای...




دل ام ترره و تابستان های سالها ی دورِ ره تاسیانِ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شیدایی خجسته ...

 در وجود انسان ها همیشه آرامشی است که هنگام درماندگی به سوی او پناه می‌برند، یک پناهگاه خلوت در مرز گریستن…

ادامه مطلب ...

سرزمین تخیلاتم نامحصور...


دوست عزیز ؟

یادت باشه،

منو تو قبر شما نمی گذارن بزرگوار.


من در تخیلم،سیگار می کشم و

با انسان ها حرف می زنم...



هایکو

 


روشن کردن دو سیگار  

با یکی شعله  

چشم هایش سبز  بود.    

ادامه مطلب ...

 صبور

مثل درختی که در آتش می سوزد . . .


 

...




احترام به خویشتن بالاترین نعمت است.

"آلبر کامو"


 

          

هنوز باران می بارد!

چند شب پیش..معین داشت می خوند.

و من ؛

داشتم به حرف های مامان گوش می کردم.


گفت. راحله زنگ زد.به ام گفت.من خیلی تنهام.کسی سراغی ازم نمی گیره.چرا به ام سر نمی زنی؟ زن دایی.

گفتم رفتی پیشش.به اش بگو به عمه اش زنگ بزنه.

گفت.اتفاقا میون  حرف زدن مون.گفت در می زنن زن دایی.بعد از پنجره نگاه کرد.گفت.اَه.عمه حوری اومد ه !!زن دایی.

گفتم بهمن آقا.خواهرشُ خیلی دوست داره.ازش حرف شنوی داره.چرا؟چون خواهرِ 

راستگو و درست و حسابی ای داره.

که یهو شنیدم:


...صاحب داره دنیا همه کاراش

 این جوری که ناجور نمیمونه...


تو دلم گفتم.خوب.اینو به اش میگن.برگشتن حواس .در وقت و زمان و مناسب.

خدایا شکرت.



ای شعر که به خویش‌ام می‌خوانی. . .

 

 روشن است که خسته ام

زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند

از چه خسته ام، نمی دانم

دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید

زیرا خستگی همان است که هست

آری خسته‌ام 

و به نرمی لبخند می‌زنم

بر خستگی که فقط همین است
در آن آرزویی برای خواب
در روح تمنایی برای نیندیشیدن
و مهمتر از همه، شفافیت درخشانِ

فهمِ قفانگر…


``فرناندو پسوآ``



 عنوان و پ.ن : شاپور جورکش




 پ.ن 

دلالت پرنده


بخوان مرا بخوان


بخوان سبز هوش


بگذار آوای پریشان نایم را


سی مرغ بسرایند


مجنون آوارگی هایم را همزاد!


از آرواره های سگان پس بگیر


تا به خود بآیند یاخته ها


با عقل سرخ دلت پرواز کن


بسوز در حریق سبز جان خویش..



همین

 

هیچ چیز زیباتر از یک مادر نیست. 


 “بیورن”



 

اسب،گاو،گوسفند،همه چی!...



           


"…بگذار که نزدیک ماه، یک تنفس چوپانی،


همیشه درد کند، و من در هر شاهرگم,


عاشق باشم…"


(بیژن الهی)

پ.ن۱

یک ویدیو

پ.ن۲

سازنده ویدیو


پ.ن۳

عنوان از` یاسین `چوپان کوچولویِ یک ویدیو.




در من چیزی‌ است  که به درخت‌ها می اندیشد

به خانه ‌ای آرام درمساحتی سبز و مختصر

راهی کوتاه دور از هیاهوی شهر

راهی کوتاه دورازکارخانه‌ها، مدرسه‌‌ها، شیون ‌و زاری‌ها .

فرصت خواهم داشت

فکر و وقتم را

صرف گذراندن با رودخانه‌ها

و معاشرت پرندگان کنم

برای ساختن بندهایی عنان‌ گسیخته بیرون از زندگی‌ ام

و بعد به ذهنم رسید که مرگ این گونه بود

راهی کوتاه دور از همه جا .

درمن چیزی‌ است که هنوزبه درخت‌ها می‌ اندیشد

اما بگذار برود ! دلتنگی اعتدال

نیمی از هنرمندان جهان اُفت کرده‌اند یا پراکنده شده‌اند

اگر کسی راهِ حلی پیدا کرده بگذار او بگوید

زمانی که قلبم را به سمت ناامیدی و تأسف گره زده بودم

در حالی که

همان زمان حقیقت ما را تمنا می‌کرد

تیغ‌های بحران راه را نشانه گرفته بودند

 من نمی‌خواستم این گونه باشد

 اما هست !

چه کسی هرگز از یک روز معمولی موسیقی ساخته است؟ 



 

ادامه مطلب ...

Khalkoobi

این جا کسی است پنهان

 مانند قند در نی

شیرین شکرفروشی 

دکان من گرفته . . .

مولانا

پ.ن؛

 

ادامه مطلب ...

 من آن نقاشیِ فردیش ....،که  کارولین" اش را.... پشت پنجره به تصویر  کشیده است ؛

آن  همه هنر و دقت و ریز بینی ای که بخرج داده است  را خیلی دوست می دارم.

پُشت و کنار  پنجره ماندن را ،یا دو متر آن طرف تر،چه دانم.به قولی زیر پنجره نشستن و دراز کشیدن  را ،جوری که،در هر حالتی ،خصوصاً آسمانِ شب پرستاره پیدا باشد.یا روز ابری و آفتابی و بارونی وارشی و شب مهتابی،سحر و گرگ و میش سپیده دم،دم غروب و..صبح صادق را،...در هر حالتی  آسمان هویدا باشد ؛ پنجره را _خیلی دوست می دارم.

اتاق بالا _

پنجره ندارد،اما یک درب کشویی عریض و طویل _چهار انگشت_ مانده که  به سقف  برسد؛دارد=که نه تنها آسمان و باغ=اجماعا هویدا هستند.تا اون دور دورا رو هم میشه دید.یعنی جوری که،سرت را روی بالش بگذاری،چشم ببندی،انگار یک استدیوم تماشاچی،نظاره گر اند،تا تو خوابت ببرد...

و وقت هایی که قرص ماه کامل است.با او چشم تو چشم می شوی و

لبخندت که گرفت.بهرحال ممکنه بزنید زیر خنده /:

بله،عرض می کردیم؛

پس کلا درهای شیشه ای و پنجره ها ی بلند را  خیلی دوست می دارم.

(خوب ممکنه رعد و برق تو بزنه و ...لا اله..)

بهرحال ،آن روز پنجره باز بود.باد خنکی تو میزد.و من_ تو حال و احوال خودم بودم و

من از من رنجیده بودم بسیار.........چه می دونستم؟امروز چی ب چیه؟

بعد تو فکر خیال خودم و احوالاتم بودم،...دادا پرسید؟چرا ناراحتی؟گفتم مَن؟؟؟کی من؟

گفت نه من،آره دیگه؛ناراحتی؟

گفتم نهههه.اصن تو از کجا می دونی؟

گفت از صورتت  معلومه،خیلی ناراحته.

گفتم نه .گمان نمی کنم ...


بهرحال 

پنجره باز بود،

آه کشیدم.و تو ذهنم تکرار کردم؛من از من رنجیده ام...

توام باد خنکی که تو زد،دوتا فوت،از بلندوگوی مسجد هم باهاش اومد و

یکی با لحن خوب و قشنگ و تمیز و مرتبی گفت:"بسم الله الرحمن الرحیم"...

قلبم ریخت.لبخندم گرفت و دعا شروع شد...

پر از لبخند... گوش دل سپردم...


بعد اواخر دعا بود،دادا پرسید،مسجد چه خبره؟

گفتم دعای عرفه اس.

واین جمله را گفتن  همانا و

متعجب شدنم و  وااای گفتنم  همانا.

که ای وای....

.

.

.

خوب.

برای اینکه،من اصلا.وابدا.به هیچ وجع منن وجوعی.حواسم نبود،که امروز دعای عرفه و یه زمانی همراه دایی می رفتیم دعا؛بعد قسمت نشد.از تی وی .پخش مستقیم همراه می شدیم..‌.

چرا؟چون این دعا،یکی از دعاهاییِ که،قلبا دوستش دارم....قلبا.  خدا و خونه ی خدا رو دوست دارم؛ابراهیم =پدر مهربان. اسماعیل شنونده و اطاعت کننده امر خدا=معماران خونه  خدا رو دوست دارم.

و همه ی این سالهایی که به یاد دارم.حس سرشار از خوبی ای از این دعا گرفتم...

گفته بودم.خواب دیدم.خونه مون.خونه ی خدا بود؟

بخدا.

بهرحال

الحمدالله و  شکر و سپاااااس.خدا جان حواس اش بود؛ هست،

من دل ام خواست،اون پیشونی ارغوانیش رو ببوسمم. گفتم ماچ به پیشونیت خوا گیانم.انگار به ام گفت.بوشو اوشتر ماجان=برو اون ور تر ماجان=بوشو ترا لوسآ نکن=برو  خودتو لوس نکن.

خا

خدایا جان

پس بوس دورا دور :*ی

ادامه مطلب ...

 سر صبحی

وبلاگ پری جونُ خوندم.

از آشپزی و سیب زمینیِ سرخ شده نوشته بود...

خب.می دیل به واستِبُ.

بعد یه سری هم . به  قسمتِ وبلاگ های به روز شده زدم و...

از خوشی شون خوشحال و از...

که توی یکی از همین بلاگ ها

حال و احوالم درب و داغان و ناراحت  شد.

به خودم گفتم طبیعی ماجان؟ براش آرزوی سلامتی و اوقات خوش و هرآنچه دل اش بخواهد آرزو کردم...

از وبلاگشون زدم بیرون و 

چشم هامو بستم.

گفتم یه چی  پیدا کن؟ بشوره ببره؟ اون همه ناسپاسی رو

این تو ذهنم پلی شد.

لبخندم گرفت.

.بابت اون لحن فیگور و  نقصی که گفتن.

و واژه "منطق"ی تو ذهنم نقش بست.

وبعد؛

ادامه مطلب ...

باشماق و دایی کوچیکه

ِآقای امیر علی خان سلام.

با خوندن این +پست+

یاد این ویدئو = فیلم افتادم.


ممنون بابت به تصویر کشیدینِ بانک کودکی و

حرف حساب و درست شما.

مامان من ام.

دقیقا.

همین بانکُ با پولای دایی(از شب پاسی تا باقی هدایا؛) کوچیکه تاسیس کرده بود:))

امروز دو شنبه  بود دیگه؟

خوب پنج شنبه

مرد شریف

اومده بود پیش ما .

با خودش_دو بسته چای بهاره _1402_ آورده  بود.

ما داشتیم هندونه می خوردیم.

گفت؛

اوضاع هوا خوب نیستا.الاناس که بهم بریزه.گفت غرب اما بیشتره‌...

گفت خدا به دادِ شالی زارها و باغ و باغچه ها برسه..‌

بعد گفت

داشتم می اومدم

چوپان خونه نبود

یه زنگ به  اش  بزنم

ببینم کجاست؟

بلاخره تماس برقرار شد

چوپان گفت خونه ام.چیزی شده؟گفت همونجاباش و

بیرون نرو...

به چند دقیقه هم نکشید.اوضاع و احوال هوا این و این گونه شد.

پدر و مادر.با چند کارگر _شالی زار _ وجین می کردند.

تماس گرفتیم.

جواب ندادن.دق کردیم.دق.


الان که اوضاع آرومِ شکر خدا

فقط سر و شکل سیب ها و آلوچه ها

زخمی و کبود شده

چه گلهای اناری ام که

پای درخت ریخت و... 

حالا اینها فدای سر تون.خداوند رو هزاران هزار مرتبه شکر و سپاس که اتفاقی برای خانم های وجین کار نیفتاد...



سیمین جون!


با هم گوش کنیم!