<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

انجمن نکبت زده ها

موضوع دعوا همیشه دلیل اصلی مرافعه ها نیست.

گاهی دو نفر بر سر و کله ی هم می کوبند به خاطر دلیلی که دلیل نیست ، حرفی که حرف نیست . می کوبند به خاطر چیزی که در پس ذهن دارد آزارشان می دهد اما برای بیرون ریختنش چیز دیگری را علم می کنند ، موضوعی مورد قبول هر دو.


 

ادامه مطلب ...

خدایا شکرت:*

 هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ 


توکلت علی اللهhttps://poniyo.blogsky.com/1402/03/17/post-195/%d8%b7%d8%a8%d9%84-%d8%aa%d9%88-%d8%ae%d8%a7%d9%84%db%8c-

ادامه مطلب ...

پس تحمل کن



"زندگی بهت اجازه‌ی تمرین کردن نمیده، باید در حین زندگی آموزش ببینی…"


(Stretch)



پ.ن


.

.

.

بدون شرح



پ.ن۲

عنوان از بیژن(پس تحمل کن


 تحمل ستون بودن را


 ستونی از نور


  که فقط پرندگان کور بر او تکیه می‌زنند


) الهیِ دوست عزیز.


پروازِ پرنده . . .

آن پرنده اگر 

تن به باد نمی‌داد نمی‌دیدی

 باد از کدام سوست

 نمی‌دانستی

 آتشِ یاقوت برانگشت‌ت 

از چه خاموش شده‌ست

 پس

 با همین خموشیده  با همین نگین

نامه را سر به مهر نما

این نفیر زمستانی… این صدا 

همیشه از پسِ پشت می‌آید

بر دوش تو می‌ساید و دور می‌شود

 اما

 آنجا که دگر به گوش نمی‌آید

 آنجا

 ایستاده بر محرم تو به روشنی درّه‌ها… 

 

ادامه مطلب ...

پشت پنجره خواب ام گرفته بود و رعد بیدارم کرد.


همین حالا از پله +هفده م سلام به شما:)



عصر امروز  مردشریف با قطار،عازم مشهد مقدس است.  دی روز  برای خداحافظی آمده بودند...

 دی شب هم چوپان آمده بود...

گفت :ظهر فردا  با علی و جواد؛  عازم دیلمان هستیم و... تا غروب جمعه بر نمی گردیم.

به امید خدا

  مرد شریف هم  هفته ی آینده بر می گردد. 

ما کِی بر می گردیم رشت؟ 

 می خودا گیان دَنه و بس! 

سکوت خیلی باشکوهِ!

 


سکوت

چیزیست که 

در حقیقت

می توان آن را

شنید...

ادامه مطلب ...


من که می دونم.داره تو ذهنش.سیزدهُ × سی میکنه.


بعد قیافه اش یه جوری شد.


گفتم چیه؟کمه؟


سرش رو جونبوند.


خوب ۱۱۰ بیایی روش چی؟


 گفت آهان .آره.اینجور خیلی بهتره.


خب!

حالا چقدر تو حسابت داری؟!


خندید...







 

پ.ن


.

.

.

خندید



همین


میان خواب و بیداری

 زمانی هست عارف را

  که هم فیض دل شب،

هم صفای صبحدم دارد 


غزل شماره ۲۹۲۰


پ.ن


۲_پ.ن

 بعضی بشنویم ها رو میشه هزاران بار شنید.





استاد نوشته بود.سعدی دوستان؟یه بیت ازش بنویسند...


لبخندم گرفت.تو ذهنم نوشتم؛



مراد ما وصال تست از دنیا و از عقبی


  وگرنه بی‌شما ؛وگر نه بی شما قدری ندارد دین و دنیا را !


نگاه کردم.خدا هم لبخندش گرفته بود و

سرش رو به علامت،سر خلقتت؟ داشتم چه کار می کردم واقعا؟چپ و راست میکرد که.‌.‌؛کسری از ثانیه.زیر گوشِ چپ اش رو...



آسمون ،به رنگِ طوسیِ مایل به خاکستریِ.باد از شمال غربی که می آمد ،سر راه،عطر گلای اقاقیاها رو قلم دوش با خودش  آورده.دل ام خواست،یه سری به آزا دار بزنم بغلش کنم.انرژی مثبتی که،به رنگِ  سبز سلطنتیِ بگیرم .بعدش...سمت شم دونی ها،پونه ها و جعفری ها و گشنیز هایی که، یه بند انگشت ،سبز شدن برم.


_یه فنجون چای و یه حبه قند و یه و یه بشنویم...



خوب.روی دهمین پله  نشسته ام،یه ریزه وارش گرفت.بعدش...

حال و هوای باغ سرخوش و مست و ملنگ  شد. گفتم منو باد و وارش،رفیقِ صمیمی:*

یهو نمی دونم ؟چه شد؟

 بیت بعدیش تصویر شد.عجب بیتی.

اونوقت دلم سه شعبه تیر کشید.

و ذهنم زحمت شو کشید و  این تصویر را  لود  و

شما پلی  نمود.

چرا شما؟چون از بیت نخست.شما"ش تو ذهنم  دلچسب ؛پررنگ شده بود.


پ.ن

بارالها

به فرمایش آسید :

"اشتباه یکی از عالی ترین علائم اثبات آدمی ست...!"

به اذن خودت کمک شون کن لطفا:*


خیام!

نیکی و بدی که در نهاد بشر است


شادی و غمی که در قضا و قدر است


با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل


چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است



همین

 مرا عظیم‌تر از این آرزویی نمانده است

که به جُستجوی فریادی گم‌شده برخیزم
با یاریِ فانوسی خُرد
یا بی‌یاریِ آن،
در هر جای این زمین
یا هر کجای این آسمان....

ادامه مطلب ...

هر که خود داند و خدای دلش!



۷:۱۵

سارا و باباجی رفتن  رشت.

مدرسه کلاس تقویتی  زبان و ریاضی گذاشته بود.

اَطلوع  تا حالا،خورشید همه ی  سعی اش بر اینه که ،از پس ابرهای ضخیمِ خاکستری برآید و...

ولیکن  بعد از اینکه لقه باباجیُ با تاکید بر اینکه حواست به معده ات باشه باباجی؛به اش سپردم؛جای شما سبز،گشتی تو باغ زدیم و

ابتدا احوال ایشان را چون یافتیم.پس  رد عطر را گرفتین و به ایشان رسیدیم.سپس  کنار گوشه ی دلمان ایستادیم(به اش گفتم مامانم می خواد منو ببره پیش متخصصِ،گفتم ؛ماشاءالله شمام خوش عکس:*که یهو شنیدم  مَوو_واای،آخرد پیچا تو نیبی.) و سپس ها تر خدمت ایشان ها رسیدیم.جعفری ها رو چیدم.نیاز به پاک کردن نداشت،شستم و ساتوری و بسته بندی و فریز کردم.آهان.راستی.بجهت خوش طعم و خورش رنگ شدنِ روغنِ فسنجون،یک عدد پیازِ متوسط را با د  مشت جعفریِ خالص.میکس کنید .سپس ها.خمیرِ پیاز و جعفری را در ظرفی بچلانید،یا از سافی بگذرانید.و آن وقت عصاره ی به دست آمده را.به خورشتِ در حال پخت بی افزایید.

به نظرم این بامزه بود:))

بله.داشتم عرض می کردم.سپس ها تر خدمت ایشان رسیدیم.همچنین ؛ایشان و ایشان و ایشان و ایشان و ایشان .....


11:35

باباجی اینا برگشتن.

پرسیدم رشت چطور بود؟باباجی گفت تی واسی تاسیانِ تاسیان.خنده ام گرفت.

مامان گفت یک شنبه با چوپان می رم رشت. خونه رو مرتب کنم.

پرسیدم کلاس چطور بود؟یه برگه از کیفش درآورد .روی برگه نوشته بود:

باشگاه.کافی شاپ،،سالن می کاپ،خدمات اپل،نمایندگی مزدا،کلنیک زیبایی فلان،تزریق ژل و چربی  و چه و چه و چه...#دکتر احمدی نژاد 

 روی نوشته ی دکتر مکث کردم.تو ذهنم تکرار کردم،احمدی نژاد؟چه ربطی داشت به اینها؟و اینها چه ربطی داره به زبان؟بعد چهره اش تو ذهنم تصویر شد و

گفتم،احمدی نژاد؟گفت  آره ،بینی خانومه مونُ خییییلی قشنگ جراحی کرده.

رئیس جمهور؟گفت مسخره./رو کردم به دادا،سرش چپ و راست کرد.


21:5

اومدم تو بالکن

سرمای دلچسبی پایین اومده.ما به اش میگیم عیاز،ایاز،عطر خوش بهارنارنج.

صدای سیرسیرکها،آسمونِ بدون ماه؛اما پر از ستاره هایی که ؛) در حال؛) زدنن...


خوشا پرنده ها. . .

 «من از گفتن می‌مانم،‌

اما زبان گنجشکان،

زبانِ زندگیِ جمله‌هایِ جاریِ جشنِ طبیعت است. . ‌.»

(فروغ فرخزاد)

ادامه مطلب ...

وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْزُون» : و در زمین هر نوع گیاهی را در تعادل و توازنی آفریدیم. . .




با جعفری  و سیر باغچه_سبزی پلو_ پختم.

دادا لب به آبگوشت نمی زنه.

ولی عاشق آبگوشت چکیده و فشرده شده اس.

میگم دادا؟چرا شامی  رو دوست داری؟آبگوشتُ نه؟میگه:"چون  شامی پوکِ.میگم خوب؟تکلیف آبگوشت چی میشه ؟میگه :"مشخصه،یه نارنج نصف می کنیم.واسه ی سارا نذری می بریم "

خدا  به همه سلامتی و دل خوشی ببخشه؛

به لطف و کرمش و این ویتامینِ شگفت انگیز،حال و احوال آقاجان خیلی خیلی خوبُِ همه ی کارهای شخصی شو .خودش انجام میده.


بخشی از شالیزارهایِ سرزمینِ پدری،شخم زده شدن...

مامان خزانهء شالی رو با کمک باباجی و مرد شریف و

چوپان درست کرده.شلتوک ها رو هم خیسانده...

پری روز رشت بودم.سر کوچه بن بست ایستادم.یه سیگار تو ذهنم دود کردم.دوتا از خانوم های محله ی مون فوت کردن.یکی شون خرازی داشت،یکی شون لوازم خونگی؛روح شون شاد؛خیلی خوش اخلاق و منصف بودن...

بعد راه افتادم سمت مرکز شهر.سر کوچه ی اون آپارتمان قائم.اونجا که رسیدم.ریز ریز خنده ام گرفت.می دونید چرا؟ یه لحظه.خودمُ مثِ  لات هایی که.سر کوچه می ایستن و ؟سیگار دود می کنن..تصویر کردم.لا الا الله..



حال و هوایِ باغ و داران و گل و باغچه و توت فرنگی خوبِ شکر خدا.

امروز تو  بالکن؛باد ملسی می وزه.جنگل سر سبز و درفک لاجوردی با رگِ های برفی نمایانِ...



بعد مدت ها،جناب سرهنگ_آقای همسایه_به اتفاق حاج خانوم و دوتا دخترها و  نوه کوچولو شون ،اَطیران_خوش تشریف آوردند.


مش هادی و زن و دوتا دخترهاش هم.از کانال کنار جاده،ماهی می گرفتند.

دَرِ خونه ی خاله جان باز بود.

شوهر خاله داشت می رفت بیرون.خیلی وقته علی رو ندیدم.به مامان گفتم،پری شب خواب خاله جان رو دیدم.بازو به بازو نشسته بودیم.گپ می زدیم و خوش مون بود خیلی.



می بینید؟چه قشنگ ؟ناناجان  خوابِ؟ به خودا .می دیل به واست.پاتوک.پاتوک.اونِ پوشتِ کشا گیرم .تا اونِ دیلِ صدایِ بِشتاوم و بُخوسم.



صدای اذون میاد.

لطفا ما رو هم دعا بفرمایید.


پ.ن

نمی دونم چرا؟

با خوندن این پست،

این تصنیف تو ذهنم پلی شد.یادمه اول بار.به اتفاق دایی کوچیکه شنیدمش.یادم نیست؟چند سالم بود؟ولی خوب یادمه.اونقدر زا زدم و فن وفن کردم.دایی متعجب و کلافه پرسید؛مگه تو میفهمی؟چی میگه؟!!منم یهو رفتم رو ویبره خندی.آخه قیافه دایی،وقتی قاطی می کنه.خیلی بامزه میشه.و آدم دلش میخواد لپ شو بکشه.ولیکن دست دراز کردم سمت لپش وگفتم نه فقط تو فامی.یهو خنده اش گرفت؛گفت شیتِ دیوانه.


آیه ۱۷ سوره سجده ویک شعر بلند از احمد شاملو





فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ




 

ادامه مطلب ...

جلسومینایِ وطنی!

 آدم ها حسودند

زمان بخیل است 

و دنیا عاشق کُش...

ادامه مطلب ...

مثل برکه ‌ای زلال در آغوش زمین. . .

  

مرا پرنده‌یی بدین دیار هدایت نکرده بود:         

من خود از این تیره خاک         

                             رُسته بودم         

چون پونه‌ی خودرویی         

که بی‌دخالتِ جالیزبان         

                          از رطوبتِ جوباره‌یی.  


به خدا که.

ادامه مطلب ...

آتشی در سینه دارم جای دل. . .

وقت مرتب کردنِ کِشویِ حبوبات،یک مشت ماش.به تاریخِ آن سالی که کوید ۱۹،به ایران_گیلان_رشتِ قشنگ مان  آمده بود؛ یافتم.

(جای شما خییییلی سبز.هشت صبحِ همین امروز،رشت  بودم.باران می بارید.کوچه و خیابان و سه راه و چهار راه و شهرداری و بازار بزرگ و  سبزمیدون و بیستون و معلم و سعدی و تختی و مطهری و ...به قول اون خوانندهِ:"هو هو هو لا لا..."بود.)


که با دیدن شون گفتم. عَه.چندتا از همینآ رو .پارسال تو باغچه کاشته بودمآ......خلاصه ما همین طور که به ماش های خوش رنگ  نگاه  می کردیم .تجزیه تحلیل ذهنی مونُ شروع کردیم.که مثلا پارسال سبز شدن.ممکنه امسال  جوانه نزنن؟سبز نشن ؟

که یهو  بهشون گفتیم؛

نه.تغییر نکنین لطفا. خودتون باشین و نشون  بدین که  همون ماشین.

ماشین نه ها.همون ماش ی ن.

که نمی دونیم چطور؟ پلک هامون سنگین شدن؟اونوقت چشم هامونو مچاله نمودیمُ.ارواح ملایعقوب،انگار ترن هوایی سوار شده باشیم.اکنونُ به مقصد گذشته ها به سرعت برق و باد ...بدرود گفتیمُ... بین اجی و خاله جان مون، شنگول و سرحال= چشم گشودیم  و =به خوش لحن ترین شکل ممکن.شنیدیم:

"غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ اضَّآااااالِّینَ"


لبخندمان گرفت.

از لحن خوش و مطمئن دایی کوچیکه.از چشمک همزمان ستاره ای که ماه آسمان شده بود،لبخند مان گرفت.


(هااا .راستی؛ خسته نباشیم؛وسط بازار شام خونه زندگی...=؛ ول کردیم رفتیم این و این را هم تماشا نمودیم)

خوب. داشتم عرض می کردم؛


سلام قول من رب الرحیم،

 سلام علی نوح فی العالمین،

سلام علی ابراهیم ،

سلام علی موسی و هارون ،

سلام علی آل یاسین ،

سلام علی المرسلین ،

سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا


دوستانِ عزیز و ارجمندم.امیدوارم شیمی حال و روز خئوب ببه.خیلی‌خیلی ممنون و شرمنده ی  لطف و معرفته همیشگی تون هستم.

با آرزوی بهترین ها؛سلامتی ها. دلخوشی ها،..نوروزالرمضان و سال نویِ همه ی شما عزیزانِ خوب ام مبارک باشه.به لطف حق؛ دیلِ  خوش و

 واشکاته دهان بدارید همیشه.

 

ادامه مطلب ...

که پاداش زندگی سراسر نیک منشی است . . .

"خوشبختی از آن کسی است که از سوی او به دیگران خوشبختی و شادمانی رسد..."


پ.ن


ابتدا  بابت لطف و مهر و معرفت شما عزیزان گرامی ام،متشکر و سپاسگزارم.و بابت  تاخیر پیش آمده.کامنت های تایید نشده .  پیغام ها و ایمیل های بی پاسخ مانده؛بسیارشرمنده و عذرخواه ام...

 _واقعیتش،

 بجز این قسمت از خونه،الباقی خونه زندگی،فدای سر تون.به این شکل در آمده.خوب طبیعیِ،...جنگ خرابی و

 ویرانی داره..( و لعنت به جنگ‌‌...‌لعنت‌‌‌.‌‌..) که ما.به لطف خداوندی که،همیشه کنار ما بوده و... پدر و مادر و برادران و عروس هاو دوستان و عزیزان خوبی،همچون شما بهمون بخشیده،؛الحمدالله از این جنگ ؛ به سلامت برگشتیم...

خدا را حمد و سپاس.

و الان ام.حال و احوال خاله کوچیکه و مامانم....یک طرف. اوضاع و احوالِ آقاجان  اصلا خوب نیست...

توکل به خدا.

امیدوار و متوکلم.که به اذن یزدان.هر چه زودتر.سلامتی جایگزین کسالت عزیز و عزیزان هر عزیزی باشه،ایضاعزیزانم...

بنده  باز هم.بابت  لطف و مهرِ یکایک شما عزیزان دیده و نادیده ام.ممنون و سپاسگزارم.خداوند حافظ و

نگهدار تون باشه❤ همیشه.


 

ادامه مطلب ...

 سخن نیکو مانند درخت پاکیزه ای است که ریشه اش (در زمین) ثابت و شاخه آن در آسمان است و همیشه به اذن پروردگارش میوه می دهد ... .

#سوره _ابراهیم





 

ادامه مطلب ...

و مثلَ النّور علی النّور


 أفتحُ کُلَّ نَوافِذِ قَلبی


یَدخُلُ حُبُّک


مِثلَ الشَّمسِ


وَ مثلَ العطرِ


وَ مثلَ النّورِ



ادامه مطلب ...

 به قول استاد مشیری:"

از آن شادم که در هنگامه ی درد/ غمی شیرین دلم را می نوازد/ اگر مرگم به نامردی نگیرد/ مرا مِهر تو در دل جاودانی است/ وگر عمرم به ناکامی سراید/ تو را دارم که مرگم زندگانی است...

ادامه مطلب ...

زندگی،شکفتن است،با زبان سبز، راز گفتن است. . .

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بهترین کلمه ی عالم!


 از خیابان 17 شهریور عبور می کردیم.

ناگهان یک موتورسوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد. پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد.

جوان موتورسوار ، داد زد: هووو! چیکار می کنی؟! بعد هم ایستاد و با عصبانیت ما را نگاه کرد.


ادامه مطلب ...